Forward from: |سعیدصالحی"هِرِنگ"|
از برم رفته و سنجاقِ خیالم شده ای
قبل از این یاورِ تنهاییِ من،من شده بود
مردِ تنهایِ پر از شور و غروری که سپس
باورش شد همه بازیچه یِ یک زن شده بود
اعترافِ منِ بیچاره یِ آلوده به شعر:
"یادِ چشمانِ تو بار غزلم را کج کرد!"
شاعری بی هنر و سر به گریبان گشتم
تا خیالِ بغلت با بغلِ من لج کرد
سخت محتاجِ هم آغوشیِ چشمت بودم
عشقت آماده یِ احساسِ منِ ساده نبود
خلوتم جاده یِ پر پیچ و خمِ زلفِ تو بود
تو دلت همسفرِ عابرِ این جاده نبود
رفتنت در وطن خویش غریبم می کرد
بعدِ تو وسعتِ دنیایِ من اشعارم شد
یاد تو در همه یِ زندگی ام جریان داشت
خاطرت روشنیِ زندگیِ تارم شد
#هرنگ
قبل از این یاورِ تنهاییِ من،من شده بود
مردِ تنهایِ پر از شور و غروری که سپس
باورش شد همه بازیچه یِ یک زن شده بود
اعترافِ منِ بیچاره یِ آلوده به شعر:
"یادِ چشمانِ تو بار غزلم را کج کرد!"
شاعری بی هنر و سر به گریبان گشتم
تا خیالِ بغلت با بغلِ من لج کرد
سخت محتاجِ هم آغوشیِ چشمت بودم
عشقت آماده یِ احساسِ منِ ساده نبود
خلوتم جاده یِ پر پیچ و خمِ زلفِ تو بود
تو دلت همسفرِ عابرِ این جاده نبود
رفتنت در وطن خویش غریبم می کرد
بعدِ تو وسعتِ دنیایِ من اشعارم شد
یاد تو در همه یِ زندگی ام جریان داشت
خاطرت روشنیِ زندگیِ تارم شد
#هرنگ