Forward from: ProtoMTproxy
#پارت_واقعی...
#فریادش او را از جا پراند:
-برو بگو بیاد بیرون ...
سپیده گر گرفت:
-تو زبون آدمیزاد حالیت نمی شه؟ می گم مهتاب پیش ما نیست ... چند بار باید بگیم ...
شهاب از میان دندان های کلید شده، غرید:
-دروغ نگو ... می دونم این جاست ... مهتاب غیر شما کسی رو تو این شهر نداشت...
سپیده عصبی #جیغ زد:
-حاشا به #غیرتت.. می دونستی و اون طوری اذیتش کردی ... کاری کردی که از این شهر و عالم و آدم بِبُره و بره ...
رنگ از#رخ شهاب پرید ... #لب هایش سفید شده بود ... سپیده با لحنی پر از حرص ادامه داد:
-دیگه هم، نه زنگ بزن نه بیا دنبالش ... مهتاب رو کشتی .. خودت با دستای خودت ... حالا دنبال چی می گردی من نمی فهمم ...
شهاب #بی_طاقت پرسید:
-کجا رفته ؟
این بارسیامک#پوزخندی زد و گفت:
-برو از خودش بپرس ...البته اگه پیداش کردی... تو لیاقت مهتابو نداشتی اما حیف که دیر فهمید ...
شهاب دوباره به سمتش هجوم برد و غرید:
-#خفه_شو ..
سیامک حمله اش را بی پاسخ نگذاشت و به تلافی تمام روزهایی که شهاب مهتاب را از او گرفته بود، به سمتش هجوم برد و باز یقه ی هم را گرفتند... اولین مشت را او زد که شهاب هم بی جواب نگذاشت و مشتی حواله صورتش کرد... #طلبکاری شهاب در آن شرایط آزار دهنده بود...
-مهتابنمی بخشدت
شهاب او را با ضرب به دیوار پشت سرش کوبید و گفت:
-به تو مربوط نیست #احمق فقط بگید مهتاب کجا رفته ؟... من باید بدونم! من باید پیداش کنم...
سپیده نالید:
-صداش #داغون بود .. به خدا سه روزه دارم زنگ می زنم جواب نمی ده .. #آواره ش کردی ... آخه چرا؟ چطور تونستی!
و با شدت به گریه افتاد... مهتاب قسمش داده بود از آمدنش به آن جا حرفی به او نزند...
شهاب درمانده عقب رفت و مشتش را چندین و چند بار روی کاپوت ماشینش کوبید ... نفسش بالا نمی آمد ... حق با آن ها بود.. سپیده هق هق کنان کنارش ایستاد و با لحنی پر از غم گفت:
- تو دوسش نداشتی ... درسته؟
شهاب پنجه به موهایش کشید ... آری درست بود ... دوستش نداشت، دیوانه اش بود ... عاشقش بود ... عاشق ! اما حالا مهتاب رفته بود... بی نام و نشان تر از چیزی که فکرش را کند، رفته بود!
#مهتاب دختر مستقل و محکمی که #محجبه بودنش دستاویزی میشود،برای #انتقام مردی زخم خورده!
#شهاب قصد دارد انتقام چه کسی را از یک دختر بیگناه بگیرد؟!
دندان های تیز انتقام آیا اعتقادات مهتاب را میدرد؟
این رمان به هیچ وجه شبیه رمان هایی که تا حالا خوندین نیست.سوژه بکر و قلم روان شهلا خودی زاده کاری کرده که هیچ کس نمیتونه حدس بزنه قراره چه اتفاقی بیفته!
#فقط\تو
اثری متفاوت
#شهلا_خودي_زاده
رماني جذاب با قلمي فوق العاده👌 بعد از ۹ اثر چاپي👌
هيجان #عشق_نفرت همه و همه رو در اين رمان تجربه كنين😎
👣🔞 https://t.me/joinchat/AAAAAESA-S7erISZMDBmdg
#فریادش او را از جا پراند:
-برو بگو بیاد بیرون ...
سپیده گر گرفت:
-تو زبون آدمیزاد حالیت نمی شه؟ می گم مهتاب پیش ما نیست ... چند بار باید بگیم ...
شهاب از میان دندان های کلید شده، غرید:
-دروغ نگو ... می دونم این جاست ... مهتاب غیر شما کسی رو تو این شهر نداشت...
سپیده عصبی #جیغ زد:
-حاشا به #غیرتت.. می دونستی و اون طوری اذیتش کردی ... کاری کردی که از این شهر و عالم و آدم بِبُره و بره ...
رنگ از#رخ شهاب پرید ... #لب هایش سفید شده بود ... سپیده با لحنی پر از حرص ادامه داد:
-دیگه هم، نه زنگ بزن نه بیا دنبالش ... مهتاب رو کشتی .. خودت با دستای خودت ... حالا دنبال چی می گردی من نمی فهمم ...
شهاب #بی_طاقت پرسید:
-کجا رفته ؟
این بارسیامک#پوزخندی زد و گفت:
-برو از خودش بپرس ...البته اگه پیداش کردی... تو لیاقت مهتابو نداشتی اما حیف که دیر فهمید ...
شهاب دوباره به سمتش هجوم برد و غرید:
-#خفه_شو ..
سیامک حمله اش را بی پاسخ نگذاشت و به تلافی تمام روزهایی که شهاب مهتاب را از او گرفته بود، به سمتش هجوم برد و باز یقه ی هم را گرفتند... اولین مشت را او زد که شهاب هم بی جواب نگذاشت و مشتی حواله صورتش کرد... #طلبکاری شهاب در آن شرایط آزار دهنده بود...
-مهتابنمی بخشدت
شهاب او را با ضرب به دیوار پشت سرش کوبید و گفت:
-به تو مربوط نیست #احمق فقط بگید مهتاب کجا رفته ؟... من باید بدونم! من باید پیداش کنم...
سپیده نالید:
-صداش #داغون بود .. به خدا سه روزه دارم زنگ می زنم جواب نمی ده .. #آواره ش کردی ... آخه چرا؟ چطور تونستی!
و با شدت به گریه افتاد... مهتاب قسمش داده بود از آمدنش به آن جا حرفی به او نزند...
شهاب درمانده عقب رفت و مشتش را چندین و چند بار روی کاپوت ماشینش کوبید ... نفسش بالا نمی آمد ... حق با آن ها بود.. سپیده هق هق کنان کنارش ایستاد و با لحنی پر از غم گفت:
- تو دوسش نداشتی ... درسته؟
شهاب پنجه به موهایش کشید ... آری درست بود ... دوستش نداشت، دیوانه اش بود ... عاشقش بود ... عاشق ! اما حالا مهتاب رفته بود... بی نام و نشان تر از چیزی که فکرش را کند، رفته بود!
#مهتاب دختر مستقل و محکمی که #محجبه بودنش دستاویزی میشود،برای #انتقام مردی زخم خورده!
#شهاب قصد دارد انتقام چه کسی را از یک دختر بیگناه بگیرد؟!
دندان های تیز انتقام آیا اعتقادات مهتاب را میدرد؟
این رمان به هیچ وجه شبیه رمان هایی که تا حالا خوندین نیست.سوژه بکر و قلم روان شهلا خودی زاده کاری کرده که هیچ کس نمیتونه حدس بزنه قراره چه اتفاقی بیفته!
#فقط\تو
اثری متفاوت
#شهلا_خودي_زاده
رماني جذاب با قلمي فوق العاده👌 بعد از ۹ اثر چاپي👌
هيجان #عشق_نفرت همه و همه رو در اين رمان تجربه كنين😎
👣🔞 https://t.me/joinchat/AAAAAESA-S7erISZMDBmdg