Репост из: ابوذر شریعتی
راسل معتقد بود که وقتی گزاره ای بی معنا باشد (مثل همان مثالِ شاهِ الانِ فراسنه کچل است) گزاره هیچ ارزشی ندارد، چون نه صادق است و نه کاذب!
اما مساله به همین جا ختم نمی شود چرا؟ چون گاهی گزاره ای (مثلِ همین مثالِ شاهِ فرانسه) نه کاذب است و نه صادق اما یک معنایی هم در بر میگیرد (درست است که اصلا در مجموع معنای محصلی ندارد اما بالاخره یک معنایی می تواند داشته باشد همین که گفته میشود پادشاه، فرانسه، کچل بودن این ها یک معنایی را می رسانند هرچند که کل گزاره بی معنا باشد)
و در این صورت (در صورتی که گزاره نه صادق باشد و نه کاذب) نمی توان راجع به حد و حدودِ معنایی آن صحبت کرد!
پس این مثالِ راسل، یک گزاره ی منم حیث المجموع نه صادق و نه کاذب و نه معنا دار است
اما ساختارِ آن یک معنایی می تواند داشته باشد
پس اتبدا زبانِ طبیعی را صورت بندی میکند تفکیک قائل می شود بین صورت منطقی و صورت گرامریِ آن و سپس با توجه به مثال های زده شده، چنین نتیجه گیری می شود که؛ " وقتی یکی از مولفه ها یا اجزای گزاره کاذب باشد، کل گزاره کاذب می شود"
ویتگنشتاین در رساله ی تراکتاتوس تقریبا یک چنین دیدگاهی دارد، پس ویتگنشتاین می خواهد با یک چنین نگاهی از ابهامات زبان در گذرد و منطق زبان را که پر از غبار شده است روشنی بخشد تا بتوان به تفلسفی اصیل دست یافت، و گزاره های کاذب را از صادق و گزاره های بی معنا را از گزاره های با معنا جدا کرد.
.
اما مساله به همین جا ختم نمی شود چرا؟ چون گاهی گزاره ای (مثلِ همین مثالِ شاهِ فرانسه) نه کاذب است و نه صادق اما یک معنایی هم در بر میگیرد (درست است که اصلا در مجموع معنای محصلی ندارد اما بالاخره یک معنایی می تواند داشته باشد همین که گفته میشود پادشاه، فرانسه، کچل بودن این ها یک معنایی را می رسانند هرچند که کل گزاره بی معنا باشد)
و در این صورت (در صورتی که گزاره نه صادق باشد و نه کاذب) نمی توان راجع به حد و حدودِ معنایی آن صحبت کرد!
پس این مثالِ راسل، یک گزاره ی منم حیث المجموع نه صادق و نه کاذب و نه معنا دار است
اما ساختارِ آن یک معنایی می تواند داشته باشد
پس اتبدا زبانِ طبیعی را صورت بندی میکند تفکیک قائل می شود بین صورت منطقی و صورت گرامریِ آن و سپس با توجه به مثال های زده شده، چنین نتیجه گیری می شود که؛ " وقتی یکی از مولفه ها یا اجزای گزاره کاذب باشد، کل گزاره کاذب می شود"
ویتگنشتاین در رساله ی تراکتاتوس تقریبا یک چنین دیدگاهی دارد، پس ویتگنشتاین می خواهد با یک چنین نگاهی از ابهامات زبان در گذرد و منطق زبان را که پر از غبار شده است روشنی بخشد تا بتوان به تفلسفی اصیل دست یافت، و گزاره های کاذب را از صادق و گزاره های بی معنا را از گزاره های با معنا جدا کرد.
.