ما برای زیستن، یک آغوش میخواستیم، یک اقلیم پذیرنده و گرم، یک محیط انحصاری و دنج، یک مرز عمیق و عزیز به قاعدهی دو بازوی پناهدهنده.
ما برای زیستن، عشق میخواستیم، چیزی که میان تمام امکانها، یقین باشد و میان تمام شایدها، حتماً!
ما برای زیستن، رفیق میخواستیم، کسی که حقیقتا دلسوزترین باشد و عمیقا امنترین باشد و دقیقا قابل اعتمادترین!
ما برای زیستن، دلخوشی میخواستیم، تا اگر شبی کنار پنجرهای ایستادیم و زل زدیم به ساختمانهای کوتاه و بلندی که زیر نور ضعیف ماه آرام گرفتهاند، به دلخوشیهامان فکر کنیم و لبخند کشداری بزنیم و هوای آرامش را عمیقا نفس بکشیم.
ما نیاز داشتیم که شبها آسوده و آرام به خواب برویم و صبحها به شوق اتفاقات خوب بیدار شویم.
ما نیاز داشتیم بهوقت سردی و بیمهریِ روزگار، به گرمیِ آغوش مهربان کسی پناه ببریم.
ما برای زیستن، به چیزهای بیشتری نیاز داشتیم.
"نرگس صرافیان طوفان"
ما برای زیستن، عشق میخواستیم، چیزی که میان تمام امکانها، یقین باشد و میان تمام شایدها، حتماً!
ما برای زیستن، رفیق میخواستیم، کسی که حقیقتا دلسوزترین باشد و عمیقا امنترین باشد و دقیقا قابل اعتمادترین!
ما برای زیستن، دلخوشی میخواستیم، تا اگر شبی کنار پنجرهای ایستادیم و زل زدیم به ساختمانهای کوتاه و بلندی که زیر نور ضعیف ماه آرام گرفتهاند، به دلخوشیهامان فکر کنیم و لبخند کشداری بزنیم و هوای آرامش را عمیقا نفس بکشیم.
ما نیاز داشتیم که شبها آسوده و آرام به خواب برویم و صبحها به شوق اتفاقات خوب بیدار شویم.
ما نیاز داشتیم بهوقت سردی و بیمهریِ روزگار، به گرمیِ آغوش مهربان کسی پناه ببریم.
ما برای زیستن، به چیزهای بیشتری نیاز داشتیم.
"نرگس صرافیان طوفان"