امروز صبح با صدای یه دختری بیدار شدم، دختره رفت بیرون تو خونه هیچ کسی جز من نبود، خواستم سمت یخچال برم که صداش اومد از پشتم:
_نیمرو پختم همه وسایل ها هم سر میزه، از جون این یخچال بدبخت چی می خوای؟!
صداش شبیه صدای آبجیم نبود، برگشتم که زل بزنم بهش ماتم برد...
خدای من چی می دیدم؟!
یه دختر که موهای سفیدی داشت، چشماش...
چشم نداشت انگار، دو تا مروارید مشکی به جای مردمکاش بود...
لباش خیلی سفید بود، مثل رنگ کاغذ آ چهار...
دندوناش تنها عضو طبیعیش بود.
به دستاش نگاه کردم...
ناخن هاش یا بهتره بگم اون قسمت تیزی چاقوی گوشت بری بود تا ناخون...
با همون تیشرت و مو های باز و شلوار خوابم به سمت در فرار کردم که
با دستاش من رو گرفت...
دستش رو برد سمت چشام، با یه حرکت چشام رو در آورد، چسبوند به کف دستام.
بعدش ساز دهنی زد انقدر محو موسیقی قشنگش شدم که خوابم برد.
آبجیم جیغ و داد می کرد:
_مامااااااان آبجی کور شده...
به جز سیاهی چیزی نمی دیدم، کف دستام رو لمس کردم، هیچی توشون نبود، پس چشام؟!
صدای اون دختر ساز دهنی زنه اومد:
_نتونستم ازشون بگذرم، خیلی خوشگلن آخه، دنیای سیاهی بهت خوش بگذره، خداحافظ
#ارسالی_شما☠
@Abnabati_channel🍭