الحان.


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


مینویسم چون چای ندارم،
چای ندارم چون مینویسم.
- همین.

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


برای اولین باره چالش میزارم
شما این پیام منو فور کنید تو چنلتون تا این فیگور‌هایی که کشیدم بدم بهتون، بله عزیزان.
- کافیه.


[اگه مودب و خوش‌اخلاق نبودم چنان دادی میزدم که این دختر چشم رنگی مقابلم در کسری از ثانیه معذرت بخواد و منم نگم برای چی.]


از واژه به واژه ی ابراز دل‌تنگی و دوری و فلان و بیسار بیزارم اما تا بهش میرسم میبینم با این پارادوکس ِ خود ساخته نمیشه لج کرد، داری میری سوار قطار شی میگه سلام، داری میری بلیط بگیری میگه سلام
چقدر پروعه این بشر.


[فی‌الحال بوی ِ ماهی مُرده تو دریا رو میدم
رخوت‌انگیز و ناکافی از زمانه.]


من عمق خستگی را میبینم، عمق مژه‌هایی که روی هم می‌افتند و تو با خنده صدایم میکنی.


میبینی؟


راننده زیبا سیگار میکشه، یه خالکوبی هم روی دستشه و پشیمون شدم اصلا!
یه نخ بریم آقای راننده؟ فعال شدن غدد‌هامون هم با من.


تازگی‌ها با هر نخ از سیگار و درموندگی، خودشون و از لای مژه‌های ریمل زده ام به نمایش میزاشتن و از زخم‌‌های هم‌دیگه زخم میخوردن. شایدم زخم میزدن.
اما به هر حال تقصیر خودته که مجبور شدم غدد اشکیم و تو خیابون جمهوری چال کنم و بیخیال شب‌های بی تو بودن بشم.


بالاخره کلید و میندازم تو قفل و کاناپه‌ی قهوه‌ای رنگم رو میبینم، مهناز هم میبینم که قهوه لبنانی آورده برام.


[تو مبتلا به درمان نیستی.]


فی‌الحال: به تازگی فهمیدم هنوز کمی از نگرانی‌هایم را در شانه‌هایم نگه داشته‌م‌، تا امروز و الان که هفت دقیقه دیر کرده‌ای به خودم بپیچم و مدام گره بخورم،
ضربان ِ دیوار رنگ پریده شوم و مدام گره بزنم.


تهران داره گلوم و فشار میده
تهران داره گلوم و فشار میده
تهران داره گلوم و فشار میده.
ایناها، ببین.




دل چرکین شده‌ای که اینچنین؟
خیر بزرگوار، کی گفته!
[ دروغ میگویم.]


میخواستم خودم رو ورق بزنم
این‌ قسمت‌ های مزخرف زیادی بد‌خط و دلخراشه.


کسی نبود که بگوید آرام باش!
کسی نبود که دست دور کمرش حلقه کند و او را تا روی صندلی فلج شده ی گوشه ی اتاق ببرد و هول زده دور خودش بچرخد، و لبش را از میزان اضطراب درونی بجود، بعد هم تسلیم شده رو به رویش بنشیند و آن درد لَمیده در سیب گلویش را با دستان استخوانی‌اش تسکین دهد،
بعد تر از بعد هم داد بزند که این نویسنده‌ی لعنتی کدام گوری است که پایان داستان را به حال خودش رها و شخصیت‌های بی‌گناهش در حال مرگند.


نه خواب راحتی دارم نه مایلم به بیداری!
فعلا فقط چایی.


داشتم با زور و فلاکت خودم رو میکشوندم اون طرف خیابون که راننده اتوبوس فکر کرد قصد دارم سوار بشم و بنابر همین تفکر اتوبوس رو منتظر نگه داشت،
منم دلم نیومد سوار نشم.


یکی از دکمه‌هایم افتاده و من با همین دکمه‌ای که افتاده روو به موحدی اخطار دادم که برای بار هفتم برگه‌‌ها را جا به جا برایم آورده
با همین دکمه‌ی افتاده با شایان لاس زدم و در آخر هم اسم عطرش را از زیر زبانش کشیدم، هر چند اصلا نمیدانم پرسیدنش به چه کارم می‌آمد
با همین دکمه‌ی افتاده دست زیر چانه بردم و غرولند‌ کنان به زمین و زمان نق زدم
با همین دکمه‌ی افتاده سوار اسنپ شده‌‌ام و به لیلا ویس دادم
با همین دکمه‌ی افتاده دستش را روی شانه‌ام گذاشت و آرام زمزمه کرد "رفت آن سوار کولی با خود تو را نبرده."
نبرده دیگه، نبرده.


من رو پشت در
من رو تو خواب
تو نوشته‌های بدون نقطه
تو روز‌هایی که شب بود و شب‌هایی که شب تر
تو منو تو لباس‌هات هم جا گذاشتی.

Показано 20 последних публикаций.

1 624

подписчиков
Статистика канала