هنوزم یادمه..!
انگار همین دیروز بود؛زیر درخت انجیر نشسته بودیم،سرم رو شونت بود،داشتی برام حافظ میخوندی.عین یه بچه شده بودم که با صدات داشتم میرفتم تو عالم رویا؛باد هم که انگار حسودی کرده بود،گل های بهاریش رو به رخمون کشید و مهمون سبزه ها کرد،دستات که موهامو به رقص در اورد؛تمام جونم شد گوش برای شنیدن صدات،وقتی داشتی این بیت از حافظ رو میخوندی:
"مطمئن باش که مهرت نرود از دل من؛
مگر آن روز که در خاک شود منزل من"
بغلت منو به خلای ارامش دعوت کرد،و
خدا نکنه ی نگفته ایی رو کنج لبام نشوند
-یگانه
انگار همین دیروز بود؛زیر درخت انجیر نشسته بودیم،سرم رو شونت بود،داشتی برام حافظ میخوندی.عین یه بچه شده بودم که با صدات داشتم میرفتم تو عالم رویا؛باد هم که انگار حسودی کرده بود،گل های بهاریش رو به رخمون کشید و مهمون سبزه ها کرد،دستات که موهامو به رقص در اورد؛تمام جونم شد گوش برای شنیدن صدات،وقتی داشتی این بیت از حافظ رو میخوندی:
"مطمئن باش که مهرت نرود از دل من؛
مگر آن روز که در خاک شود منزل من"
بغلت منو به خلای ارامش دعوت کرد،و
خدا نکنه ی نگفته ایی رو کنج لبام نشوند
-یگانه