واکنشِ برخی فعّالانِ حوزهیِ فلسفه به کتابِ جدیدِ دکتر محمّدمهدیِ اردبیلی با عنوانِ «اصولِ مبارزه در زمانهیِ نیهیلیسم» نشانگرِ بیماریِ دیرپایی در فضایِ امروزینِ علومِ انسانیِ ایران است؛ گونهای کنارهگیری و عافیتطلبیِ اندیشه از موضوعاتِ پیشارو که در نهایت آن را به نااندیشه دگرمیدیسد. واکنشِ دکتر حامدِ صفّاریان بهخوبی علائمِ این بیماری را به ما مینماید. او با صدورِ حکمی کوتاه در کانالِ تلگرامیاش نوشته است: «بروندادِ اخیرِ محمّدمهدیِ اردبیلی در بهترین حالت برایِ خودِ او مایهیِ شرمساری و برایِ اهلِ فلسفه در زبانِ فارسی مایهیِ عبرت تواند بود». آقایِ صفّاریان در همان گامِ نخست به صورتی هدفمند اثرِ یادشده را «برونداد» مینامد تا آن را تا پایهیِ فضولاتِ زیستی پایین کشد و سپس شرمِ دفعِ آن در میانِ جمع را به نویسنده منتقل کند. البته روشن است که هر اثری، از جمله این کتاب، "ممکن" است اثری ضعیف یا حتّی بیارزش باشد، امّا این موضوع تنها پس از درگیریِ انتقادی است که اجازهیِ بیان مییابد نه از راهِ صدورِ حکمهایی اینچنینی. صفتهایی همچون «رسوایی»، «شوخیِ بیمزه»، «دونِ شأنِ فلسفه»، و «ماقبلِ فلسفه» پیش از ارائهیِ نقدی مسئلهمند و روشن، برچسبهایی کلّی هستند که اثراتِ مخرّبی بر فضایِ عمومیِ اندیشه دارند. مسئله در اینجا دیگر کتابِ یادشده نیست بلکه تهدیدی است که این نگاه برایِ هر کسی پدید میآورد که در این فضا خطر میکند و دست به فعّالیّت میزند. جالب آنکه این خطر دقیقاً از سویِ کسانی ایجاد میشود که خود، بدونِ درگیری در یک مسئلهیِ زنده و چندجانبه، در گوشهای میایستند و منتظر باقی میمانند تا به آوردهیِ دیگران بچسبند و آنان را «مایهیِ عبرت» بنامند. در حکمِ یادشده، نویسنده به خوارداشتِ حریف بسنده نمیکند، بلکه میکوشد با گزینشِ لحنی آرکائیک خود را از شنودگاران جدا کند و از موضعی بیرونی و خردمندانه آنان را به «تواند بود» هشدار دهد. از همینرو است که امروز دورتادورِ ما را فلسفهدانانی فراگرفتهاند که هگل را «خوب» میخوانند ولی رندانه از مواجههیِ نظری با سادهترین مسائلِ پیرامونشان سربازمیزنند.
نمونهیِ روشنترِ این آسیب را نه در حکمِ آقایِ صفّاریان، بلکه در رفتارِ متناقضِ خودِ آقایِ اردبیلی میتوان یافت. او در یادداشتی که به مناسبتِ انتشارِ این کتاب نوشته است، بیان میکند که هرگونه حضور در فضایِ عمومی، مانندِ تدریس، سخنرانی، یادداشتنویسی و ... دیگر برایِ او «محلّی از اعراب ندارد» و ترجیح میدهد پروژهیِ شخصیاش را در انزوا پیش برد. این نمونهای است از کسی که حتّی آنگاه که قصدِ «مبارزه» با وضعِ موجود را میکند، به گوشهای میخزد و بر صورتبندیِ اندیشهورزی بهمثابهیِ انزوایِ سیاسی و اجتماعی صحّه میگذارد. این تناقض به همینجا ختم نمیشود، بلکه باری دیگر به فضای عمومی بازمیگردد؛ جایی که آقایِ اردبیلی با وجودِ شانهخالیکردن از حضور در فضایِ عمومی همچنان از این فضا چشم دارد که اثرش را موردِ نقدهایِ «کوبنده» قرار دهد و به بهبودِ آن یاری رساند. حال آنکه نقد از دلِ درگیریِ زنده و گفتوگو است که زاده میشود و نمو مییابد.
@axgar_pub
نمونهیِ روشنترِ این آسیب را نه در حکمِ آقایِ صفّاریان، بلکه در رفتارِ متناقضِ خودِ آقایِ اردبیلی میتوان یافت. او در یادداشتی که به مناسبتِ انتشارِ این کتاب نوشته است، بیان میکند که هرگونه حضور در فضایِ عمومی، مانندِ تدریس، سخنرانی، یادداشتنویسی و ... دیگر برایِ او «محلّی از اعراب ندارد» و ترجیح میدهد پروژهیِ شخصیاش را در انزوا پیش برد. این نمونهای است از کسی که حتّی آنگاه که قصدِ «مبارزه» با وضعِ موجود را میکند، به گوشهای میخزد و بر صورتبندیِ اندیشهورزی بهمثابهیِ انزوایِ سیاسی و اجتماعی صحّه میگذارد. این تناقض به همینجا ختم نمیشود، بلکه باری دیگر به فضای عمومی بازمیگردد؛ جایی که آقایِ اردبیلی با وجودِ شانهخالیکردن از حضور در فضایِ عمومی همچنان از این فضا چشم دارد که اثرش را موردِ نقدهایِ «کوبنده» قرار دهد و به بهبودِ آن یاری رساند. حال آنکه نقد از دلِ درگیریِ زنده و گفتوگو است که زاده میشود و نمو مییابد.
@axgar_pub