بنظر میاد بعد از بمباتم، کشندهترین عنصر دنیا، سردرگمیه. همهش دارم خودم رو تو دوراهی و سه راهی و چهار راهی و هزارراهی قرار میدم و بیستوچهاری در حال سبک سنگین کردن راههای اومده و نرفته و خواهم رفتهام که ببینم درست چیه، غلط چیه. که کدوم مسیر رو اگه برم، چند صباح دیگه بنظر خودم احمقانه بنظر نمیاد و کدوم راهه که تهش به سرزنش کردن خودم ختم نشه؟ راستش نمیدونم. الان تو نمیدونم ترین و بیقرارترین و آشفتهترین حالت خودمم. و بد ماجرا اینه که احساس میکنم همه میدونن جز من. جز من که مثل پر یک پرندهی شکار شده، معلق رو هوام و دقیقا به هموناندازه نمیدونم قراره کی و کجا فرود بیام.
[ بیست مهر چهارصدویک]
[ بیست مهر چهارصدویک]