𝗠𝗲𝗺𝗼𝗿𝗶𝗲𝘀
◝چانگبین همیشه در جواب رویاپردازی های جیسونگ بهش میگفت همه چیز یه روز تموم میشه ولی واقعا به این باور داشت؟ ابدا. اون فقط دلش نمیخواست جلوی جیسونگ به این اعتراف کنه که میترسه. چانگبین عمیقا میترسید که وقتی ابدی بودن یه چیز رو باور کرده، اون تنهاش بذاره و همین باعث میشد هر چند وقت یکبار به خودش و جیسونگ این رو یادآوری کنه که نباید به چیزی دل ببندن. اما چانگبین با وجود تمام این یادآوری ها؛ هر دفعه که سراغ جعبهی قدیمیش میرفت و وسایل خودش و جیسونگ رو میدید، چیزی درون قلبش تکون میخورد. چیزی به لطافت و زیبایی خنده های جیسونگ، چیزی به نرمی پوستاشون که به همدیگه برخورد میکرد، چیزی به غمگینی چشمای اشکی جیسونگ و چیزی به پوچیِ نبودش... تمام اینها برای بار هزارم به چانگبین یادآوری میکرد که عشقش نسبت به جیسونگ هیچوقت از بین نمیره. حتی با وجود اینکه از جیسونگ فقط خاطراتش باقی مونده بود.
៹#Imagine
╰ @Binsung_luv ࣪
◝چانگبین همیشه در جواب رویاپردازی های جیسونگ بهش میگفت همه چیز یه روز تموم میشه ولی واقعا به این باور داشت؟ ابدا. اون فقط دلش نمیخواست جلوی جیسونگ به این اعتراف کنه که میترسه. چانگبین عمیقا میترسید که وقتی ابدی بودن یه چیز رو باور کرده، اون تنهاش بذاره و همین باعث میشد هر چند وقت یکبار به خودش و جیسونگ این رو یادآوری کنه که نباید به چیزی دل ببندن. اما چانگبین با وجود تمام این یادآوری ها؛ هر دفعه که سراغ جعبهی قدیمیش میرفت و وسایل خودش و جیسونگ رو میدید، چیزی درون قلبش تکون میخورد. چیزی به لطافت و زیبایی خنده های جیسونگ، چیزی به نرمی پوستاشون که به همدیگه برخورد میکرد، چیزی به غمگینی چشمای اشکی جیسونگ و چیزی به پوچیِ نبودش... تمام اینها برای بار هزارم به چانگبین یادآوری میکرد که عشقش نسبت به جیسونگ هیچوقت از بین نمیره. حتی با وجود اینکه از جیسونگ فقط خاطراتش باقی مونده بود.
៹#Imagine
╰ @Binsung_luv ࣪