❥︎ #Photo ❥︎ #Text
گاهی همون شکافهای ریز و کوچیکی که بین ما حل نشده باقی میمونن و وانمود میکنیم شکستیمشون و دیگه برامون وجود ندارن، ریشه میزنن و اونقدر خارهاشون رو پرتاب میکنن تا ریسمانی که دو طرف یه رابطه رو بهم وصل کرده از هم گسسته بشه؛ شروع به جدا شدن بکنه و در نهایت، تکههای اون رابطه رو به گوشهای پرتاب کنه.
دختر حاضر بود برای مردش، سیاه بشه ولی برای این که اون از سیاهی پر نشه، حاضر بود بمیره. بارها ترس از این که اون هم مثل خانوادهای که توش بزرگ شده بود، بیرحم به بار بیاد و توی مردابِ بیحسی فرو بره، قلبش رو آزار داده بود اما به جز یک بار که باعث شده بود چند وقتی جدا از هم نفس بکشن، تمام این آزار رو برای خودش نگه داشته بود.
پسرک انکار میکرد... قبول نداشت که ممکنه روزی تنفر و نابود کردن رو به عشقش ترجیح بده اما میدونست. میدونست که هیچکس، نمیتونه از تاثیر اطرافیانش جون سالم به در ببره.
_بارها سعی کردم بیرون بکشمت، چقدر توی گوشت گفتم کسایی که اسمشون رو میذاری خانواده روحت رو میخورن؟
_من تبدیل شدم به همونی که تو نمیخواستی.
𖧷
@Blackgardenia