مامان بزرگم چند وقت پیش
برام تعریف میکرد از قدیما
رسید به خواهر کوچیکترش؛ ماهرخ
گفتم: آنا نمیدونستم ی خواهر دیگه ام داشتی
الان کجاس؟
گف خدا بیامرزش خیلی وقت پیش فوت شده
گفت از خوشگیاش گفت
از هنرمندیاش، از صدای قشنگش
چشمای عسلیش، موهای بلند موجاش
اینکه کلی خاطر خواه داشته و کل پسرای فامیل و در همسایه همگی خواستگار و شیفته اش بودن
گفتم خب قرعه ب نام کی افتاد؟
گف هیچکس، هیچکسُ قبول نکرد
همه میگفتن خیلی مغرور شده
دنبال پسره شاه پریونِ
من اون موقع ها ازدواج کردمُ اومدم تهران
بعد چند وقتی مامانت به دنیا اومده بود تازه
مامانم زنگ زد با جیغ و شیون
که ماهرخ خودشو کشت
یادم نمیاد ک چجوری فقط رفتیم تبریز
ماهرخ مرگ موش خورده بود و تو ۲۱ سالگلی خوشو کشته بود
- اخه چرا ؟
+از تنهایی مادر جون
- الان گفتین کلی عاشق داشته ک
+اره مادر جون داشت ولی اونی که باید نبود میفهی چی میگم؟
+ماهرخ دلش پیش علی بود پسر دوست بابام اونا دور بودن شیراز زندگی میکردن زیاد ندیده بودش
دو بار مگه شاید تازه بدون هم صحبتی!
تو ۱۶ سالگیش ی بار دم گوشم گفت
علی خیلی پسر آقاییِ.
من از همونجا فهمیدم
- علی دوسش نداشت آنا؟
+ نمیدونم مادر جان اخه زیاد ندیده بودن همو
علی نمیشناخت ماهرخُ تو بچگیش دیده بودش
- خب چرا ی دفعه خودکشی کرد؟
+ ی دفعه نبود ، شب عروسیِ علی بود
+ میبینی مادر جان
تنهایی این نیس که هیچکس نباشه
تنهایی نبودن همون ی نفرِ
که اگه نباشه دنیات خالیه...
# ...
@Cre_Moon 🍃