Репост из: قلب سبز نعنایی🌱
من از اولین روزی که دیدمت عاشقت شدم، ۵ سال از عاشقی کردنم تو تنهایی خودم گذشت
باید خودمو قانع میکردم ازت فاصله بگیرم ولی نمیشد، تو، توی تمام قلب من ریشه دوونده بودی و روحمو تسخیر عطر مسخ کننده موهات کرده بودی.
چطوری باید ازت فاصله میگرفتم وقتی تمام جان من بودی؟
نه میشد سکوت کنم نه راجبت با کسی صحبت کنم؛ باید این راز شیرینِ تلخ رو نگه میداشتم تا گرد و غبار روش بشینه بلکه یه روزی فراموش بشه، ولی نشد شیرینکم، فراموش نشدی و ریشههات عمیق تر توی وجودم رخنه کردن و ساقه سبز کوچیکت توی قلبم شروع کرد به جوونه زدن
میدونستم یه روز این جوونه منو به کشتن
رفتهرفته درد توی قلبم زیاد شد، دیگه لذت بخش و قشنگ نبود، تیره و دردناک بود، ولی باید یکم دیگ تحمل میکردم.
فکر کردن به تو همیشه بهم قدرت و انرژی میداد ولی این اواخر چیزی جز عذاب و درد بیشتری برای قلبم نبود پس باید به فکر یه راه حل اساسی میافتادم رز سفیدم
پس تصمیم گرفتم فراموش کنم، تصمیم گرفتم جان و جهانم رو فراموش کنم ولی مگ تونستم؟
نتونستم قلب نشد که بتونم
مگ آدم خورشید و عطر بهاری زندگیش رو میتونه فراموش کنه؟
نمیتونه، منم نتونستم
تازگیا اوضاع بیماریم وخیم تر شده و دکتر گفته زمان کمی برام باقی مونده؛ ولی چی بهتر از مردن بخاطر تو؟
پشیمون نیستم، از دوست داشتنت پشیمون نیستم اگر فرصتش رو داشتم بیشتر از قبل برات عاشقی میکردم ولی انگار خدا دشمن خونی من شده
شاید حسودی کرده بهت
میبینی ساکورا؟ حتی خدا هم بهت حسودی کرده.
نامه خداحافظی نوشتن سخته ولی این قراره اخرین نامه من به تو باشه ممکنه در روز های پیش رو قلم گرفتن محال ترین ارزوم بشه
نمیخواستم اشک هام روی این برگه کاغذ کاهی بریزه ولی کنترل کردنشون برام سخت تر از قبل شده، اشک ریختن برای تو شده کار هر روز و شبم پیچکِ قلبم...
اخرین ارزوم اینه که فصل بهار و روشنایی زندگیت ابدی باشه و سرمای دردناک زمستون باعث لرزش استخون های محکمت نشن و تاریکی چشم هات رو کور نکنه و اخرین خواستم... ازت میخوام همیشه لبخند بزنی چون فقط با قلب گرم و روح سرزنده میتونی از فراز و نشیب های زندگیت عبور کنی
دوست دارم عمرِ کیم
-اخرین نامهء بازمانده؛ کیم تهیونگ، 3 آپریل 1930
باید خودمو قانع میکردم ازت فاصله بگیرم ولی نمیشد، تو، توی تمام قلب من ریشه دوونده بودی و روحمو تسخیر عطر مسخ کننده موهات کرده بودی.
چطوری باید ازت فاصله میگرفتم وقتی تمام جان من بودی؟
نه میشد سکوت کنم نه راجبت با کسی صحبت کنم؛ باید این راز شیرینِ تلخ رو نگه میداشتم تا گرد و غبار روش بشینه بلکه یه روزی فراموش بشه، ولی نشد شیرینکم، فراموش نشدی و ریشههات عمیق تر توی وجودم رخنه کردن و ساقه سبز کوچیکت توی قلبم شروع کرد به جوونه زدن
میدونستم یه روز این جوونه منو به کشتن
رفتهرفته درد توی قلبم زیاد شد، دیگه لذت بخش و قشنگ نبود، تیره و دردناک بود، ولی باید یکم دیگ تحمل میکردم.
فکر کردن به تو همیشه بهم قدرت و انرژی میداد ولی این اواخر چیزی جز عذاب و درد بیشتری برای قلبم نبود پس باید به فکر یه راه حل اساسی میافتادم رز سفیدم
پس تصمیم گرفتم فراموش کنم، تصمیم گرفتم جان و جهانم رو فراموش کنم ولی مگ تونستم؟
نتونستم قلب نشد که بتونم
مگ آدم خورشید و عطر بهاری زندگیش رو میتونه فراموش کنه؟
نمیتونه، منم نتونستم
تازگیا اوضاع بیماریم وخیم تر شده و دکتر گفته زمان کمی برام باقی مونده؛ ولی چی بهتر از مردن بخاطر تو؟
پشیمون نیستم، از دوست داشتنت پشیمون نیستم اگر فرصتش رو داشتم بیشتر از قبل برات عاشقی میکردم ولی انگار خدا دشمن خونی من شده
شاید حسودی کرده بهت
میبینی ساکورا؟ حتی خدا هم بهت حسودی کرده.
نامه خداحافظی نوشتن سخته ولی این قراره اخرین نامه من به تو باشه ممکنه در روز های پیش رو قلم گرفتن محال ترین ارزوم بشه
نمیخواستم اشک هام روی این برگه کاغذ کاهی بریزه ولی کنترل کردنشون برام سخت تر از قبل شده، اشک ریختن برای تو شده کار هر روز و شبم پیچکِ قلبم...
اخرین ارزوم اینه که فصل بهار و روشنایی زندگیت ابدی باشه و سرمای دردناک زمستون باعث لرزش استخون های محکمت نشن و تاریکی چشم هات رو کور نکنه و اخرین خواستم... ازت میخوام همیشه لبخند بزنی چون فقط با قلب گرم و روح سرزنده میتونی از فراز و نشیب های زندگیت عبور کنی
دوست دارم عمرِ کیم
-اخرین نامهء بازمانده؛ کیم تهیونگ، 3 آپریل 1930