حس میکنم تونستم انجامش بدم؟!
نمیدونم... فقط حس میکنم تونستم.
خیلی سعی کردم که مخفیش کنم. نشون ندم. اگه دیوار به صدا در میاومد، من ساکت میموندم چون باید مخفی بمونه. باید سکوت کنم تا بیدار نشه.
احساسات!
حس میکنم توی مخفی کردنشون خیلی موفق بودم...
ولی از طرفی انگار ماسک زدم... اینطوریه که یهو وسط غذا خوردن، یاد یه چیزی میافتم. صدایی که از تلویزیون پخش شد منو یاد چیزی انداخت... اما من ماسک داشتم، مگه نه؟! هیچکس متوجه نشد که به چه علت پلکهام برای لحظهای آشفته تکون خوردن...
از این ماسک خوشم نمیاد.
من فقط آدم صبوریام. میتونم هیچوقت حرف نزنم. میتونم ساکت بمونم. میتونم فقط با یه لبخند کمرنگ، همه چی رو تماشا کنم.
اما ماسک... نامردیه ولی جوابگو بوده...
نمیدونم... فقط حس میکنم تونستم.
خیلی سعی کردم که مخفیش کنم. نشون ندم. اگه دیوار به صدا در میاومد، من ساکت میموندم چون باید مخفی بمونه. باید سکوت کنم تا بیدار نشه.
احساسات!
حس میکنم توی مخفی کردنشون خیلی موفق بودم...
ولی از طرفی انگار ماسک زدم... اینطوریه که یهو وسط غذا خوردن، یاد یه چیزی میافتم. صدایی که از تلویزیون پخش شد منو یاد چیزی انداخت... اما من ماسک داشتم، مگه نه؟! هیچکس متوجه نشد که به چه علت پلکهام برای لحظهای آشفته تکون خوردن...
از این ماسک خوشم نمیاد.
من فقط آدم صبوریام. میتونم هیچوقت حرف نزنم. میتونم ساکت بمونم. میتونم فقط با یه لبخند کمرنگ، همه چی رو تماشا کنم.
اما ماسک... نامردیه ولی جوابگو بوده...