پیرامون اصول تاریخنگاری میشل فوکو
مهدی سلطانی گردفرامرزی
میشل فوکو در پژوهش های تاریخی خود، دو روش دیرینه شناسی و تبارشناسی را به کار گرفت. این دو روش، هر چند به لحاظ زمانی، تقدیم و تأخر داشتند، با این حال روش¬های کاملاً مجزا نبودند، بلکه آنها به عوان مکمل همدیگر عمل می کردند. این دو روش، دو بعد از «منطق معنا» نزد فوکو بودند. نباید همچون برخی شارحان از جمله دریفوس و رابینو و بری اسمارت، بر روی وجوه تقارق این روش ها تأکید کنیم، بلکه باید آنها را در پیوند با هم ببینیم. فوکو در مقدمه «دیرینه شناسی دانش» طرح بحثی از «تبارشناسی نیچه» را ارائه می کند و میان روش دیرینه¬شناسی خود و تبارشناسی نیچه اشتراکاتی می یابد. فوکو، در مقاله «نیچه، تبارشناسی و تاریخ»(1389)، بسیاری از ویژگی¬های روش تاریخنگاری خود را که پیشتر در کتاب «دیرینه¬شناسی دانش» صورتبندی کرده بود، به شکلی واضحتر بیان می کند. تاریخنگاری به روش تبارشناسی، بسیاری از مفاهیم تحلیل دیرینه شناسی را حفظ می کند، با این تفاوت که عنصر مناسبات قدرت و نیرو را در تحلیل ها وارد می کند.
اولین چیزی که در تمام نوشته های تاریخی فوکو به چشم می خورد، نگاه او به تاریخ به منزله میدان «بازی» است. برای فوکو، چه در تحلیل های دیرینه شناسی و چه تبارشناسی، تاریخ، یک «بازی» و «صحنه تئاتر» است. تاریخ را به نظر فوکو، نباید به منزله یک امر جدی، مطالعه کرد. بلکه باید آن را به منزله امری مطالبه آمیز و شبه بازی مطالعه کرد. این دید فوکو، کاملاً الهام گرفته از دیدگاه نیچه به تاریخ است. در تحلیل های دیرینه شناختی، وقتی او از عبارت «بازی های حقیقت» صحبت می کند، دقیقاً بر همین دید پا می فشارد و در تحلیل های تبارشناسی، وقتی از «بازی قدرت و دانش» سخن می گوید، باز هم بر عنصر بازی نظر دارد.
در تاریخ سکسوالیته، مفاهیم و عبارات مختلفی تحت عنوان «بازی» مورد طرح قرار می¬گیرد؛ مفاهیم «بازی قدرت – لذت»، «بازی دانش – لذت»، «بازی قدرت- دانش- لذت». همچنان که در یک «بازی»، نتیجه مشخص نیست، در تاریخ نیز پایان مشخص نیست، نتیجه بازی را برهمکنش بازیگران و نیروهای دخیل مشخص می کند و نه نیرویی از ماورای تاریخ. این بازیگران و نیروها می توانند بازیگران عرصه دانش و اندیشه باشند یا بازیگران در عرصه قدرت. در هر صورت، پایان برهمکنش این بازیگران مشخص نیست. از این هم بالاتر، حتی تاریخنگاری هم یک «بازی» است. خود فوکو، بر این امر اذعان داشت:
«آنچه موجب جاذبه و کشش اصلی زندگی و کار می شود، این است که زندگی و کار به شما امکان می دهند کسی متفاوت از آنچه در آغاز بودید، بشوید. هنگامی که نوشتن کتابی را آغاز می کنید، اگر بدانید که در پایان چه خواهید گفت، آیا فکر می کنید شجاعت نوشتن اش را خواهید داشت؟ آنچه برای نوشتن و برای رابطه عاشقانه ارزشمند است، برای زندگی نیز ارزشمند است. بازی از آن رو به زحمت¬اش می ارزد که ندانی چگونه پایان می یابد (حقیقت، قدرت و خود، 1389، 335).
این رویکرد فوکو به تاریخ، تضادی کامل دارد با آنچه «فلسفه تاریخ» خوانده می شود. فیلسوفان تاریخ، از موضعی استعلایی به تاریخ می نگرند و همواره نوعی روح و یا نیروی برتر را حاکم بر حرکت تاریخ می بینند. آنها تاریخ را به منزله مسیری مستمراً رو به پیشرفت و روان در پی آن روح یا نیرو یا عقل می بینند. رویکردی که برای تاریخ، نوعی غایت و هدف متعال قایل می شود و همه رویدادهای تاریخی را در پرتو همین غایت و هدف خوانش می کند. فوکو برعکس با الهام از نیچه، هیچ غایت و هدف متعال را برای تاریخ متصور نمی شود. فوکو ایده استمرار تاریخ را کنار می گذارد و به جای آن گسست¬های تاریخی را مطالعه می¬کند.
از نظر فوکو، مورخی که استمرارها را پیگیری می کند، بسیاری از رویدادهای نقیض را به نفع کلیت¬سازی¬های خود از تاریخ نادیده می¬گیرد. و همین جاست که فوکو، تاریخ¬گرایی مرسوم و مورخان سنتی را به شدت به زیر سوال می برد. فوکو ، تاریخنگاری مرسوم را دقیقاً به دلیل نادیده گرفتن بسیاری شواهد نقض برای ایده¬های استمرار اندیشه محکوم می کند و به جای آن تلاش می کند با طرح ایده مطالعه گسست¬ها و انقطاعات تاریخی، سبک تاریخنگاری خود را به عنوان تاریخ واقعی معرفی نماید. فوکو این خط و ایده را در طرح خود از دیرینه شناسی ارایه و در مباحث تبارشناسی تکمیل می¬کند. جستجوی او قاعده¬ها و کلیت¬های تاریخی از سوی مورخین سنتی را نفی و به جای آن بر مطالعه «امر تکین» در تاریخ پافشاری می کند. از نظر او، ویژگی یک دوران را باید در «رویدادهای تکین» پیدا کرد. رویدادهای تکینی که مورخان سنتی، آن را نادیده می گیرند و درون کلیت¬سازی¬های خود از تاریخ محو می¬کنند. در تاریخنگاری به سبک فوکو، باید
«همان جایی مترصد رویدادها باشیم که کمتر از هر جای دیگری انتظارشان می رود، در همان چیزی که بدون تاریخ قلمداد می شود» (نیچه، تبارشناسی، تاریخ، 1389، 144).
مهدی سلطانی گردفرامرزی
میشل فوکو در پژوهش های تاریخی خود، دو روش دیرینه شناسی و تبارشناسی را به کار گرفت. این دو روش، هر چند به لحاظ زمانی، تقدیم و تأخر داشتند، با این حال روش¬های کاملاً مجزا نبودند، بلکه آنها به عوان مکمل همدیگر عمل می کردند. این دو روش، دو بعد از «منطق معنا» نزد فوکو بودند. نباید همچون برخی شارحان از جمله دریفوس و رابینو و بری اسمارت، بر روی وجوه تقارق این روش ها تأکید کنیم، بلکه باید آنها را در پیوند با هم ببینیم. فوکو در مقدمه «دیرینه شناسی دانش» طرح بحثی از «تبارشناسی نیچه» را ارائه می کند و میان روش دیرینه¬شناسی خود و تبارشناسی نیچه اشتراکاتی می یابد. فوکو، در مقاله «نیچه، تبارشناسی و تاریخ»(1389)، بسیاری از ویژگی¬های روش تاریخنگاری خود را که پیشتر در کتاب «دیرینه¬شناسی دانش» صورتبندی کرده بود، به شکلی واضحتر بیان می کند. تاریخنگاری به روش تبارشناسی، بسیاری از مفاهیم تحلیل دیرینه شناسی را حفظ می کند، با این تفاوت که عنصر مناسبات قدرت و نیرو را در تحلیل ها وارد می کند.
اولین چیزی که در تمام نوشته های تاریخی فوکو به چشم می خورد، نگاه او به تاریخ به منزله میدان «بازی» است. برای فوکو، چه در تحلیل های دیرینه شناسی و چه تبارشناسی، تاریخ، یک «بازی» و «صحنه تئاتر» است. تاریخ را به نظر فوکو، نباید به منزله یک امر جدی، مطالعه کرد. بلکه باید آن را به منزله امری مطالبه آمیز و شبه بازی مطالعه کرد. این دید فوکو، کاملاً الهام گرفته از دیدگاه نیچه به تاریخ است. در تحلیل های دیرینه شناختی، وقتی او از عبارت «بازی های حقیقت» صحبت می کند، دقیقاً بر همین دید پا می فشارد و در تحلیل های تبارشناسی، وقتی از «بازی قدرت و دانش» سخن می گوید، باز هم بر عنصر بازی نظر دارد.
در تاریخ سکسوالیته، مفاهیم و عبارات مختلفی تحت عنوان «بازی» مورد طرح قرار می¬گیرد؛ مفاهیم «بازی قدرت – لذت»، «بازی دانش – لذت»، «بازی قدرت- دانش- لذت». همچنان که در یک «بازی»، نتیجه مشخص نیست، در تاریخ نیز پایان مشخص نیست، نتیجه بازی را برهمکنش بازیگران و نیروهای دخیل مشخص می کند و نه نیرویی از ماورای تاریخ. این بازیگران و نیروها می توانند بازیگران عرصه دانش و اندیشه باشند یا بازیگران در عرصه قدرت. در هر صورت، پایان برهمکنش این بازیگران مشخص نیست. از این هم بالاتر، حتی تاریخنگاری هم یک «بازی» است. خود فوکو، بر این امر اذعان داشت:
«آنچه موجب جاذبه و کشش اصلی زندگی و کار می شود، این است که زندگی و کار به شما امکان می دهند کسی متفاوت از آنچه در آغاز بودید، بشوید. هنگامی که نوشتن کتابی را آغاز می کنید، اگر بدانید که در پایان چه خواهید گفت، آیا فکر می کنید شجاعت نوشتن اش را خواهید داشت؟ آنچه برای نوشتن و برای رابطه عاشقانه ارزشمند است، برای زندگی نیز ارزشمند است. بازی از آن رو به زحمت¬اش می ارزد که ندانی چگونه پایان می یابد (حقیقت، قدرت و خود، 1389، 335).
این رویکرد فوکو به تاریخ، تضادی کامل دارد با آنچه «فلسفه تاریخ» خوانده می شود. فیلسوفان تاریخ، از موضعی استعلایی به تاریخ می نگرند و همواره نوعی روح و یا نیروی برتر را حاکم بر حرکت تاریخ می بینند. آنها تاریخ را به منزله مسیری مستمراً رو به پیشرفت و روان در پی آن روح یا نیرو یا عقل می بینند. رویکردی که برای تاریخ، نوعی غایت و هدف متعال قایل می شود و همه رویدادهای تاریخی را در پرتو همین غایت و هدف خوانش می کند. فوکو برعکس با الهام از نیچه، هیچ غایت و هدف متعال را برای تاریخ متصور نمی شود. فوکو ایده استمرار تاریخ را کنار می گذارد و به جای آن گسست¬های تاریخی را مطالعه می¬کند.
از نظر فوکو، مورخی که استمرارها را پیگیری می کند، بسیاری از رویدادهای نقیض را به نفع کلیت¬سازی¬های خود از تاریخ نادیده می¬گیرد. و همین جاست که فوکو، تاریخ¬گرایی مرسوم و مورخان سنتی را به شدت به زیر سوال می برد. فوکو ، تاریخنگاری مرسوم را دقیقاً به دلیل نادیده گرفتن بسیاری شواهد نقض برای ایده¬های استمرار اندیشه محکوم می کند و به جای آن تلاش می کند با طرح ایده مطالعه گسست¬ها و انقطاعات تاریخی، سبک تاریخنگاری خود را به عنوان تاریخ واقعی معرفی نماید. فوکو این خط و ایده را در طرح خود از دیرینه شناسی ارایه و در مباحث تبارشناسی تکمیل می¬کند. جستجوی او قاعده¬ها و کلیت¬های تاریخی از سوی مورخین سنتی را نفی و به جای آن بر مطالعه «امر تکین» در تاریخ پافشاری می کند. از نظر او، ویژگی یک دوران را باید در «رویدادهای تکین» پیدا کرد. رویدادهای تکینی که مورخان سنتی، آن را نادیده می گیرند و درون کلیت¬سازی¬های خود از تاریخ محو می¬کنند. در تاریخنگاری به سبک فوکو، باید
«همان جایی مترصد رویدادها باشیم که کمتر از هر جای دیگری انتظارشان می رود، در همان چیزی که بدون تاریخ قلمداد می شود» (نیچه، تبارشناسی، تاریخ، 1389، 144).