Репост из: @BiChatBot
ابرک عزیز،
نمیدانم چه شد که تصمیم گرفتم برایت نامه بنویسم….در ادای کلمات مهارت چندانی ندارم اما غم نشسته پشت هر هجا را بیش از هر چیزی میشناسم، آشنای دیرینه ام “غم” را در نوشته هایت یافتم،موجود کنه و کل شقیست، از ناکجا آباد سرو کله اش در قالب عشق پدید میآید و وقتی در قلبت لانه کرد مسحورش میشوی و توان گریختن را نداری دست و پایت را از هفت جهت میبندد و قاه قاه به ریشت میخندد، اولین باری که غم مرا به سخره گرفت را خوب به یاد دارم سبب لبخند دلفریب یار شد خوشش آمده بود؟…طعم اندوه را نچشیده بود؟…هیچگاه دلیلش را نفهمیدم مهم هم نبود، مهم تبسم روی لبهایش بود پس از آن خودم را به دست غم سپردم تا شاید در تمامی لحظاتم لبخندش را همراه داشته باشم…چندی بعد از اقبال بدم ستارهی بخت پر کشید و او مرا ترک کرد….حال من ماندم و غم بدون یار و لبخندش برای رفع دلتنگی چند سال است که هر لحظه رنج را برای رفع دلتنگی در اغوش میکشم…حال به قدری بزرگ شده که در آغوشم نمیگنجد با او چه کنم؟ شاید بتوانی به من بگویی با غم مشابهی که از کلماتت سرازیر است چه میکنی؟ محنت شریک زندگی خوبیست؟
پ ن: پر حرفی منو ببخشید
غمت بخیر،شبت نیز
۰۰:۱۸