"توی اون تاریکی وحشتناک...تو کسی بودی که منو پیدا کردی...با وجود اینکه انقدر ضعیف و رقت انگیزم تو منو قبول کردی و بهم قدرت دادی...من توی تاریکی دستتو گرفتم ودنیام رنگارنگ شد...من فقط با حس کردنت عاشقت شدم...با حس کردن قلبت...با شنیدن صدای معتادکنندت...اما میترسم وقتی که دوباره تونستم اطرافمو ببینم بری...میترسم بازم یه احمق کور بشم...حاال فهمیدی از چی میترسم؟'