خب اینجا سوالی که پیش میاد اینه، آیا واقعا دلیلی وجود داره؟
کسی از ما نپرسید که میخوای به این دنیا بیای یا نه. اگرم پرسیده، یادمون نیست اون لحظه به چه چیزی فکر کردیم که موافقت کردیم.
ممکنه بعضیا بگن دلیل زندگی من موفقیت تو درسامه، به دست اوردن یه شغل یا یه جور موفقیت، شاید چیزی که بهش میگن دلیل زندگی یک انسان یا یک حیوان باشه، بعضیا دلایل ساده تری دارن، لذت های جزیی دنیوی مثل خوابیدن، فیلم دیدن، رقصیدن و....
اما همه این ها مادی هستند و ممکنه یه روزی تموم بشن.
به هر چیزی که دیگران دلیل زندگی بهش میگن فکر میکنم و میبینم دلیل زندگیم این نمیتونه باشه. من راه برگشتی ندارم فقط باید با امواج به جلو پیش برم. چه بخوام چه نخوام این سرنوشت منه. ولی از طرفی به خودکشیم فکر نمیکنم چون همیشه تشنه علم و دانش بودم، همیشه چیزی وجود داره که دلم میخواد با علم بهش مسلط بشم و همیشه دلم میخواد یاد بگیرم و بدونم. راجب جهان، انسان، موجودات دیگه، کیهان و همه چی.
مردن هم ممکنه نوعی کسب دانش باشه و بشه فهمید بعد مرگ چه اتفاقی میفته ولی از کجا معلوم اصلا چیزی اتفاق بیفته؟
ما همیشه دنبال امید میگردیم حتی تو مرگ برای همین امیدواریم بعد مرگ همه چی تموم نشه، امید راه نجات نیس فقط یه دروغ خطرناکه برای تحمل وضعیت و شرایط سخت فعلی. ما همیشه امیدواریم در آینده چیزی تغییر کنه یا معجزه ای رخ بده ولی حقیقت اینه که قرار نیس معجزه ای رخ بده. هیچ معجزه ای وجود نداره.
انسان هایی که با جون و دل زحمت میکشن، اسم موفقیتشون رو تلاش میزارن و انسان هایی که برای رهایی از شرایط فعلیشون کاری نمیکنن در انتظار معجزن و به موفقیت به چشم معجزه نگاه میکنن. انگار خودشون رو، مسئول زندگی خودشون نمیبینن و در انتظار شخص دیگه ای هستن که از این وضعیت نجاتشون بده ولی حقیقت اینه که آینده تو، فقط به خودت بستگی داره. نه کس دیگه ای.
من اعتقادی به معجزه ندارم، حقیقت هم ممکنه چیزی باشه که از کودکی بهمون تزریق کردن. حقیقتی که یه انسان، کشف کرده با حقیقت یکی دیگه متفاوته. و این یعنی حتی ادراک ما برای دستیابی به حقیقت، کامل نیس و برای همین نتیجه گیریای متفاوتی به دست میاد.
با اینحال من ترجیح میدم که با حقیقتی که خودم بهش رسیدم زندگی کنم تا با حقیقتی که دیگران بهم یاد دادن. اگه قراره زندگی کنم، میخوام با واقعیت خودم زندگی کنم.
کسی از ما نپرسید که میخوای به این دنیا بیای یا نه. اگرم پرسیده، یادمون نیست اون لحظه به چه چیزی فکر کردیم که موافقت کردیم.
ممکنه بعضیا بگن دلیل زندگی من موفقیت تو درسامه، به دست اوردن یه شغل یا یه جور موفقیت، شاید چیزی که بهش میگن دلیل زندگی یک انسان یا یک حیوان باشه، بعضیا دلایل ساده تری دارن، لذت های جزیی دنیوی مثل خوابیدن، فیلم دیدن، رقصیدن و....
اما همه این ها مادی هستند و ممکنه یه روزی تموم بشن.
به هر چیزی که دیگران دلیل زندگی بهش میگن فکر میکنم و میبینم دلیل زندگیم این نمیتونه باشه. من راه برگشتی ندارم فقط باید با امواج به جلو پیش برم. چه بخوام چه نخوام این سرنوشت منه. ولی از طرفی به خودکشیم فکر نمیکنم چون همیشه تشنه علم و دانش بودم، همیشه چیزی وجود داره که دلم میخواد با علم بهش مسلط بشم و همیشه دلم میخواد یاد بگیرم و بدونم. راجب جهان، انسان، موجودات دیگه، کیهان و همه چی.
مردن هم ممکنه نوعی کسب دانش باشه و بشه فهمید بعد مرگ چه اتفاقی میفته ولی از کجا معلوم اصلا چیزی اتفاق بیفته؟
ما همیشه دنبال امید میگردیم حتی تو مرگ برای همین امیدواریم بعد مرگ همه چی تموم نشه، امید راه نجات نیس فقط یه دروغ خطرناکه برای تحمل وضعیت و شرایط سخت فعلی. ما همیشه امیدواریم در آینده چیزی تغییر کنه یا معجزه ای رخ بده ولی حقیقت اینه که قرار نیس معجزه ای رخ بده. هیچ معجزه ای وجود نداره.
انسان هایی که با جون و دل زحمت میکشن، اسم موفقیتشون رو تلاش میزارن و انسان هایی که برای رهایی از شرایط فعلیشون کاری نمیکنن در انتظار معجزن و به موفقیت به چشم معجزه نگاه میکنن. انگار خودشون رو، مسئول زندگی خودشون نمیبینن و در انتظار شخص دیگه ای هستن که از این وضعیت نجاتشون بده ولی حقیقت اینه که آینده تو، فقط به خودت بستگی داره. نه کس دیگه ای.
من اعتقادی به معجزه ندارم، حقیقت هم ممکنه چیزی باشه که از کودکی بهمون تزریق کردن. حقیقتی که یه انسان، کشف کرده با حقیقت یکی دیگه متفاوته. و این یعنی حتی ادراک ما برای دستیابی به حقیقت، کامل نیس و برای همین نتیجه گیریای متفاوتی به دست میاد.
با اینحال من ترجیح میدم که با حقیقتی که خودم بهش رسیدم زندگی کنم تا با حقیقتی که دیگران بهم یاد دادن. اگه قراره زندگی کنم، میخوام با واقعیت خودم زندگی کنم.