📝مروری مختصر بر سینمای موزیکال ایران پس از انقلاب
اواسط دههی شصت و در میانهی جنگ تعدادی از فیلمسازان از جمله مرضیه برومند و حمید جبلی و ایرج طهماسب که همگی از کانون پرورش کودکان برآمده بودند، تصمیم گرفتند که سینمای کودکی راه بیندازند تا کودکان این سرزمین اندکی از بیرحمی و قساوت جنگ دور شوند. اولین فیلم موزیکال/کودک به نام شهر موشها در سال شصتوچهار ساخته شد. فیلمسازان دریافته بودند تنها راهی که برای بازگشتِ موسیقی به سینما میتوان متصور شد، بازتولید آن در داستانهای کودکانه و وامگیری از اندیشهای است که سالها پیش علی حاتمی در حسنکچل بنیان گذاشته بود.
داستانهای شب، موسیقی کودکانه، سرودهای شاد از شاخصههایی است که به خوبی در شهر موشها رعایت شده. اما مسئلهی مهمی که فقدانش به وضوح در فیلم حس میشود و از مؤلفههای مهم حسن کچل بود، مسئلهی همراهی آواز با رقص بود که طبیعتاً در سینمای پس از انقلاب جایی نداشت. به نظر میرسد راهکاری که فیلمسازانی همچون برومند به آن دست یافته بودند، گرایش به موزیکالی بود که در آن خبری از رقص و جستوخیزهای دورهی ابتدایی نباشد. پس بر میزان آوازها افزوده و از رقصها کاسته شد و بدین ترتیب شهر موشها به شکل فیلمی "نمونه" برای موزیکالِ مهجور سینما درآمد.
پس از موفقیت بینظیر شهر موشها هم برای سازندگان و هم نهادهای فرهنگی، با هجوم فیلمسازان برای ساخت فیلم کودکانهی موزیکال مواجه میشویم. "گلنار" و "دزد عروسکها" در سال شصتوهفت و شصتوهشت با همان الگوی شهر موشها به موفقیتهای دیگری دست یافتند و به نظر میرسید جایگاه این نوع از فیلم و سینما در میان مردم تثبیت شده باشد.
سال هفتادوسه اتفاق مهم و تاریخسازی در سینمای جریان اصلی آن روزها افتاد و آن ساخت فیلم "کلاهقرمزی و پسرخاله" توسط همان گروه ساخت شهر موشها بود. فیلم در ابتدا از تلویزیون به نمایش درآمد و سپس نسخهی سینماییِ آن به اکران درآمد. موفقیت فیلم بینظیر و عجیب بود و تا مدتها آوازها و ترانههای فیلم بر لب و زبان مردم کوچه و بازار زمزمه میشد. این فیلم تلفیقی بود از هر آنچه که سینمای موزیکال کودک و نوجوان در آن سالها انتظار داشت. شخصیتهای محبوب و به یاد ماندنی، آوازهای شیرین و سُرودگونهی کودکانه و البته قصهای همراه با پند و اندرزهای اخلاقی.
با وجود موفقیت و استقبال بینظیر مخاطبان از فیلمهای موزیکال، هنوز به طور کامل نمیتوان نام سینمای موزیکال بر این دسته از فیلمها گذاشت. چرا که از تمام مؤلفههای این ژانر گویی تنها آوازهای کودکانه باقی مانده بود و از ظرافتهای بصری، شیوهی خاص داستانگویی و عناصر جادویی که همیشه جای بهخصوص و چهبسا ناپیدای خود را در اینگونه فیلمها داشتند، خبری نبود.
در دههی هشتاد شاهد رشد سبکی از فیلمسازی بودیم که داستانهایی با مکان و موقعیتهای محدود از شاخصههای آن بودند. فضای فیلمها به آپارتمان محدود شد و داستانها بیشتر و بیشتر به درون کاراکترها میپرداخت. سینمای موزیکال در این دهه بیش از هر زمان دیگری فراموش شد و به نظر میرسید در پی تحولات فرهنگی و مسائل اقتصادی و دغدغههای جهانی، مخاطبان تمایل کمتری برای تماشای فیلمهای شاد و پر از موسیقی دههی شصت و هفتاد را دارند. نسلی دیگر از کودکان متولد شدند که بهجای سینما و ادبیات بازیهای رایانهای را ترجیح میدادند و تهیهکنندگان هم رغبتی برای ورود به ساحتی که دیگر توجیه مالی نداشت، نمیدیدند. به نظر میرسید سینما در این دهه به طور کلی با این سبک از داستانگویی و فیلمسازی خداحافظی میکند.
▫️بخشی از یک مقاله در شمارهی سوم پدیدار
https://telegram.me/PadidarMag/68
اواسط دههی شصت و در میانهی جنگ تعدادی از فیلمسازان از جمله مرضیه برومند و حمید جبلی و ایرج طهماسب که همگی از کانون پرورش کودکان برآمده بودند، تصمیم گرفتند که سینمای کودکی راه بیندازند تا کودکان این سرزمین اندکی از بیرحمی و قساوت جنگ دور شوند. اولین فیلم موزیکال/کودک به نام شهر موشها در سال شصتوچهار ساخته شد. فیلمسازان دریافته بودند تنها راهی که برای بازگشتِ موسیقی به سینما میتوان متصور شد، بازتولید آن در داستانهای کودکانه و وامگیری از اندیشهای است که سالها پیش علی حاتمی در حسنکچل بنیان گذاشته بود.
داستانهای شب، موسیقی کودکانه، سرودهای شاد از شاخصههایی است که به خوبی در شهر موشها رعایت شده. اما مسئلهی مهمی که فقدانش به وضوح در فیلم حس میشود و از مؤلفههای مهم حسن کچل بود، مسئلهی همراهی آواز با رقص بود که طبیعتاً در سینمای پس از انقلاب جایی نداشت. به نظر میرسد راهکاری که فیلمسازانی همچون برومند به آن دست یافته بودند، گرایش به موزیکالی بود که در آن خبری از رقص و جستوخیزهای دورهی ابتدایی نباشد. پس بر میزان آوازها افزوده و از رقصها کاسته شد و بدین ترتیب شهر موشها به شکل فیلمی "نمونه" برای موزیکالِ مهجور سینما درآمد.
پس از موفقیت بینظیر شهر موشها هم برای سازندگان و هم نهادهای فرهنگی، با هجوم فیلمسازان برای ساخت فیلم کودکانهی موزیکال مواجه میشویم. "گلنار" و "دزد عروسکها" در سال شصتوهفت و شصتوهشت با همان الگوی شهر موشها به موفقیتهای دیگری دست یافتند و به نظر میرسید جایگاه این نوع از فیلم و سینما در میان مردم تثبیت شده باشد.
سال هفتادوسه اتفاق مهم و تاریخسازی در سینمای جریان اصلی آن روزها افتاد و آن ساخت فیلم "کلاهقرمزی و پسرخاله" توسط همان گروه ساخت شهر موشها بود. فیلم در ابتدا از تلویزیون به نمایش درآمد و سپس نسخهی سینماییِ آن به اکران درآمد. موفقیت فیلم بینظیر و عجیب بود و تا مدتها آوازها و ترانههای فیلم بر لب و زبان مردم کوچه و بازار زمزمه میشد. این فیلم تلفیقی بود از هر آنچه که سینمای موزیکال کودک و نوجوان در آن سالها انتظار داشت. شخصیتهای محبوب و به یاد ماندنی، آوازهای شیرین و سُرودگونهی کودکانه و البته قصهای همراه با پند و اندرزهای اخلاقی.
با وجود موفقیت و استقبال بینظیر مخاطبان از فیلمهای موزیکال، هنوز به طور کامل نمیتوان نام سینمای موزیکال بر این دسته از فیلمها گذاشت. چرا که از تمام مؤلفههای این ژانر گویی تنها آوازهای کودکانه باقی مانده بود و از ظرافتهای بصری، شیوهی خاص داستانگویی و عناصر جادویی که همیشه جای بهخصوص و چهبسا ناپیدای خود را در اینگونه فیلمها داشتند، خبری نبود.
در دههی هشتاد شاهد رشد سبکی از فیلمسازی بودیم که داستانهایی با مکان و موقعیتهای محدود از شاخصههای آن بودند. فضای فیلمها به آپارتمان محدود شد و داستانها بیشتر و بیشتر به درون کاراکترها میپرداخت. سینمای موزیکال در این دهه بیش از هر زمان دیگری فراموش شد و به نظر میرسید در پی تحولات فرهنگی و مسائل اقتصادی و دغدغههای جهانی، مخاطبان تمایل کمتری برای تماشای فیلمهای شاد و پر از موسیقی دههی شصت و هفتاد را دارند. نسلی دیگر از کودکان متولد شدند که بهجای سینما و ادبیات بازیهای رایانهای را ترجیح میدادند و تهیهکنندگان هم رغبتی برای ورود به ساحتی که دیگر توجیه مالی نداشت، نمیدیدند. به نظر میرسید سینما در این دهه به طور کلی با این سبک از داستانگویی و فیلمسازی خداحافظی میکند.
▫️بخشی از یک مقاله در شمارهی سوم پدیدار
https://telegram.me/PadidarMag/68