ايماني مورد پذیرش است که از سراختیار و داوطلبانه باشد. شهادت کلامی صرف، پیروی و تقلید از اشکال ظاهري عبادت، هیچگاه نمیتواند سبب رستگاری ارواح انسانها شود، مگر اینکه از سر صدق و قلبی باشد. بنابراين هیچ اجباري برای تغییر در اعتقادات مردم مورد پذیرش نيست. حتی حاکم مدنی هم هیچ اختیار ويژهای در تغییر عقيده فرد دیگر، تنها به سبب قدرت سیاسی که داراست ندارد، به جز همانی که مردم عادی تنها با استفاده از عقل و استدلال، قطعا می تواند آنچه را که در امر آموزش، تعلیم و تربیت و تصحیح خطاهای دیگران زیبندۀ هر انسان نیکوکار و خوبی است، انجام دهد. اما ترغیب کردن، امری است و فرمان راندن، امری دیگر. اتکا بر استدلال و برهان، امری است و اتکا بر کیفر و مجازات، امری دیگر. تنها، قدرت مدنی است که حق مجازات دارد. اما در امور متکی به برهان و استدلال، فقط حسن نیت شرط معتبر است. هر انسانی وظیفه دارد تا دیگران را نسبت به خطاهایشان نصیحت کند، پند و اندرز دهد و متقاعد سازد و با دلیل و برهان آنان را به حقیقت و راه راست بکشاند. اما وضع قوانین، فرمانبرداری خواستن از دیگران، مجبور کردن آنان به زور شمشیر، از آنِ هیچکس جز فرمانروای مدنی نیست. بر این اساس، معتقدم که قدرت فرمانروا تا بدانجا نمیرسد که بتواند با استفاده از نیروی قوانین خود، احکام ایمان یا اَشکال عبادت را معین کند. قانون بدون کیفر و مجازات، هیچ قدرتی ندارد و چون مجازات و کیفر برای متقاعد کردن ذهن آدمیان وسیله مناسبی نیست، لذا استفاده از آن، در امور ایمانی و عبادی، کاملا بی مورد است.
مراقبت و رستگاری ارواح انسانها هیچ ارتباطی به حاکم مدنی ندارد. حتی اگر فرمانروا با استفاده از قوانين و قدرت قهری خود و ترسی که در اذهان به وجود میآورد بتواند ذهن افراد را دگرگون کند، این اعتقاد به هیچ وجه سبب رستگارى ارواح انسانها نخواهد شد.
اگر یک حقیقت وجود دارد و یک راه به بهشت میرود، چه امیدی است که اکثر انسانها به بهشت بروند، اگر راهی جز تبعیت از دین دربار نداشته باشند و مجبور باشند که از سر اضطرار، تشخیص عقل خود را وابنهند و با حکم وجدان خود مخالفت نمایند و کورکورانه خود را تسلیم خواست حاکمان شان کنند و دینی را بپذیرند که جهل و جاهطلبی یا خرافه پرستیشان به طور اتفاقی آن را در کشوری که به دنیا آمدهاند، به وجود آورده است.
@Paradisoland