🌸🌸🌸🌸🍃
🌸🌸🌸🍃
🌸🌸🍃
🌸🍃
🍃
#part135
#عاشقی_وارونه
زندگیم روال عادی خودش رو میگذروند، از طرفی خوشحال بودم از این آرامش از طرفی خیلی زندگیم یک نواخت شده بود.
از طرف دیگه هر لحظه که چشمم به اون اسم توی شناسنامهام میخورد داغ دلم تازه میشد.
تقهای به در خورد و صدای آروم ماریا توی گوشم پیچید.
- میتونم بیام تو؟
- بیا تو!
پروندههای مختلفی زیر بغلش بود، مثل اینکه باز کار بایگانی کردن و انداخته بودن سر ماریا، دختر مظلوم و آرومی بود.
- باز که کارا رو انداختن توی سر تو!
برای هر کاری باید یه نفر و بذارن، نمیدونم کی میخوان بفهمن.
سری پایین انداخت و بدون مکث پروندههارو بالا پایین کرد...
چند ثانیهای گذشته بود که پرونده طوسی رنگ و کم حجمی رو روی میز قرار داد.
- فعلا که نمیفهمن و من باید همه کارهای که به من مربوط نیست و انجام بدم، این پروندهام گفتن که چک بشه اعداد و ارقامش بعد از تاییدتون بره بخش ثبت.
سری تکون دادم و پرونده رو برداشتم.
آهنگ آرومی گذاشتم و شروع کردم به چک کردن ورودیها و خروجیهای پرونده...
بر خلاف ظاهرش مطالب زیادی داشت، و متاسفانه توی هر بخشش یه مقدار پولی این وسط آب شده بود.
از اعداد پرینت گرفتم از اتاق خارج شدم، ماریا تا کمر روی سیستم خم شده بود و چیزی رو تند تند تایپ میکرد.
- ماری، دقیقا کی بهت گفت این پروندههارو چک کنم؟
- اونطور که من میدونم جکسون امروز نیومده، اگه کاری داری باید بری پیش آرون اون راهنماییت میکنه، منم پروندههارو از خودش گرفتم.
ابروی بالا انداختم و به سمت مجموعه مدیریت حرکت کردم، معمولا کارم به اونجا نمیکشید؛ کمی استرس داشتم.
شنیده بودم جدیت و نظام خاصی تو کارهاشون هست اما به آن شدت ندیده بودم.
🍃
🌸🍃
🌸🌸🍃
🌸🌸🌸🍃
🌸🌸🌸🌸🍃
🌸🌸🌸🍃
🌸🌸🍃
🌸🍃
🍃
#part135
#عاشقی_وارونه
زندگیم روال عادی خودش رو میگذروند، از طرفی خوشحال بودم از این آرامش از طرفی خیلی زندگیم یک نواخت شده بود.
از طرف دیگه هر لحظه که چشمم به اون اسم توی شناسنامهام میخورد داغ دلم تازه میشد.
تقهای به در خورد و صدای آروم ماریا توی گوشم پیچید.
- میتونم بیام تو؟
- بیا تو!
پروندههای مختلفی زیر بغلش بود، مثل اینکه باز کار بایگانی کردن و انداخته بودن سر ماریا، دختر مظلوم و آرومی بود.
- باز که کارا رو انداختن توی سر تو!
برای هر کاری باید یه نفر و بذارن، نمیدونم کی میخوان بفهمن.
سری پایین انداخت و بدون مکث پروندههارو بالا پایین کرد...
چند ثانیهای گذشته بود که پرونده طوسی رنگ و کم حجمی رو روی میز قرار داد.
- فعلا که نمیفهمن و من باید همه کارهای که به من مربوط نیست و انجام بدم، این پروندهام گفتن که چک بشه اعداد و ارقامش بعد از تاییدتون بره بخش ثبت.
سری تکون دادم و پرونده رو برداشتم.
آهنگ آرومی گذاشتم و شروع کردم به چک کردن ورودیها و خروجیهای پرونده...
بر خلاف ظاهرش مطالب زیادی داشت، و متاسفانه توی هر بخشش یه مقدار پولی این وسط آب شده بود.
از اعداد پرینت گرفتم از اتاق خارج شدم، ماریا تا کمر روی سیستم خم شده بود و چیزی رو تند تند تایپ میکرد.
- ماری، دقیقا کی بهت گفت این پروندههارو چک کنم؟
- اونطور که من میدونم جکسون امروز نیومده، اگه کاری داری باید بری پیش آرون اون راهنماییت میکنه، منم پروندههارو از خودش گرفتم.
ابروی بالا انداختم و به سمت مجموعه مدیریت حرکت کردم، معمولا کارم به اونجا نمیکشید؛ کمی استرس داشتم.
شنیده بودم جدیت و نظام خاصی تو کارهاشون هست اما به آن شدت ندیده بودم.
🍃
🌸🍃
🌸🌸🍃
🌸🌸🌸🍃
🌸🌸🌸🌸🍃