من سکوت خویش را گم کردهام!
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من، که خود افسانه میپرداختم،
عاقبت، افسانهی مردم شدم!
ای سکوت، ای مادر فریادها،
ساز جانم از تو پرآوازه بود،
تا در آغوش تو راهی داشتم،
چون شراب کهنه، شعرم تازه بود.
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها
- صبحتون زیبا.🌱
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من، که خود افسانه میپرداختم،
عاقبت، افسانهی مردم شدم!
ای سکوت، ای مادر فریادها،
ساز جانم از تو پرآوازه بود،
تا در آغوش تو راهی داشتم،
چون شراب کهنه، شعرم تازه بود.
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها
- صبحتون زیبا.🌱