قدم به قدم خیره به چشماش خیابونو طی میکرد اگه اون قوانین لعنتی نبودن تا حالا برای صد بار ازش خاستگاری کرده بود ولی حالا حتی نمیتونست ازش بخواد که دوسش داشته باشه چون این کشور لعنتی...
نگاهش کرد و دید که بهش خیره شده لبخندی پشت ماسکش زد و چشمای قشنگش خندید
دوتا تیلهی مشکی زیبا خندید و همراه شد با صدای ضربه ماشین...
حالا کجاست اون چشمای زیبا که بخندن دوباره...
نگاهش کرد و دید که بهش خیره شده لبخندی پشت ماسکش زد و چشمای قشنگش خندید
دوتا تیلهی مشکی زیبا خندید و همراه شد با صدای ضربه ماشین...
حالا کجاست اون چشمای زیبا که بخندن دوباره...