https://t.me/charmolypi85
⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘
وقتی به خودت میای توی بالاترین و شمالی ترین واگن یک چرخ و فلک بزرگ نشستی.
به فضای زیر پات نگاه میکنی. یک شهر بازی متروکست، تا چشم میدید فقط شهر بازی بود.
تو فقط یک بار توی عمرت تونستی یک فرشته رو از نزدیک ببینی و جلوش احمقانه ترین آرزوی ممکن رو کردی.
اون فرشته خودش رو جای یک پیرزن رو به موت جا زده بود
و تو دلت براش سوخت و آخرین آرزوش که رفتن به شهر بازی بود رو برآورده کردی و بعد وقتی توی چرخ و فلک بودین گفتی "کاش تا ابد توی شهر بازی میموندم و برای خودم هرکاری میخواستم میکردم" و وقتی به خودت اومدی توی این واگن بودی.
کم کم به زمین میرسی و پیاده میشی و حدود ۱۰۰ کیلومتر پیاده به یک سمت میری اما انگار اون شهر بازی تمومی نداشت!
یعنی ممکن بود یک روزی نجات پیدا کنی یا تا ابد اون تو میموندی؟
بهتره خیلی دل خوش نکنی اون فرشته روی برآورده کردن آرزوی احمقانت خیلی مصمم بود!
⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘
وقتی به خودت میای توی بالاترین و شمالی ترین واگن یک چرخ و فلک بزرگ نشستی.
به فضای زیر پات نگاه میکنی. یک شهر بازی متروکست، تا چشم میدید فقط شهر بازی بود.
تو فقط یک بار توی عمرت تونستی یک فرشته رو از نزدیک ببینی و جلوش احمقانه ترین آرزوی ممکن رو کردی.
اون فرشته خودش رو جای یک پیرزن رو به موت جا زده بود
و تو دلت براش سوخت و آخرین آرزوش که رفتن به شهر بازی بود رو برآورده کردی و بعد وقتی توی چرخ و فلک بودین گفتی "کاش تا ابد توی شهر بازی میموندم و برای خودم هرکاری میخواستم میکردم" و وقتی به خودت اومدی توی این واگن بودی.
کم کم به زمین میرسی و پیاده میشی و حدود ۱۰۰ کیلومتر پیاده به یک سمت میری اما انگار اون شهر بازی تمومی نداشت!
یعنی ممکن بود یک روزی نجات پیدا کنی یا تا ابد اون تو میموندی؟
بهتره خیلی دل خوش نکنی اون فرشته روی برآورده کردن آرزوی احمقانت خیلی مصمم بود!