میروم از کویش امّا تاب تنهاییم نیست
گر شکیبایی تو ای دل، من شکیباییم نیست
همچو نِی از بند بندم ناله میآید برون
فاش گویم دور از آن لب، تاب تنهاییم نیست
زلف خود را بازجو، در سینهی من دل نمانْد
روزگاری شد خبر زاین مرغِ هرجاییم نیست
یک نظر دیدیم رویت را و از خود رفتهایم
فرصتی تا بار دیگر ما به خود آییم، نیست
چون حبابی دیده بُگشودیم و در دریا شدیم
هرچههست از اوست؛حرفی از منو ماییم نیست
من تنی رنجور و بار هجر سنگین است و سخت
رحمی ای نامهربان! دیگر تواناییم نیست...
⧗ #محمدحسین_جلیلی
⧖ تذکرهی شُعرای معاصر ایران (جلد ۲)،
تألیف سیّد عبدالحمید خلخالی
میروم از کویش امّا تاب تنهاییم نیست
گر شکیبایی تو ای دل، من شکیباییم نیست
همچو نِی از بند بندم ناله میآید برون
فاش گویم دور از آن لب، تاب تنهاییم نیست
زلف خود را بازجو، در سینهی من دل نمانْد
روزگاری شد خبر زاین مرغِ هرجاییم نیست
یک نظر دیدیم رویت را و از خود رفتهایم
فرصتی تا بار دیگر ما به خود آییم، نیست
چون حبابی دیده بُگشودیم و در دریا شدیم
هرچههست از اوست؛حرفی از منو ماییم نیست
من تنی رنجور و بار هجر سنگین است و سخت
رحمی ای نامهربان! دیگر تواناییم نیست...
⧗ #محمدحسین_جلیلی
⧖ تذکرهی شُعرای معاصر ایران (جلد ۲)،
تألیف سیّد عبدالحمید خلخالی