پوچ گرای انسان گریز


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


Will i be something? Am i something?
https://t.me/BChatBot?start=sc-316190-tQ0Wu8U

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций




"Then leave your old self behind and go on"

-Himizu 2011






“And i seem to have such strength in me now, that i think i could stand anything, any suffering, only to be able to say and to repeat to myself every moment, ‘i exist.’ in thousands of agonies- i exist. i’m tormented on the rack- but i exist! though i sit alone in a pillar- i exist! i see the sun, and if i don’t see the sun, i know it’s there. and there’s a whole life in that, in knowing that the sun is there.”

—Dostoyevsky




Felt it






My eyes are tired, tired of days,
Tired regardless of days.
Still, must i drill
Through wall after wall of days to seek another day
Is there? Is there another day?


Adonis, from The Days (tr. by Samuel Hazo)




"Why do you write?" He once asked me.
"I write because not writing the scenes in my head is a lot like ignoring someone's plea to be heard. There are images and scenes on my mind the keep on playing and the only way to purge them, erase them, pacify them and let them go is by writing them out."
He was silent for a moment, before saying "is that why you keep on writing about me?"




Mark Strand, from Keeping Things Whole


مامان می‌گفت تنها کاری که بلدم سکوت کردنه.
سکوت کردن و قایم شدن
هر روز منو با کلماتش سرزنش می‌کرد و در تلاش بود صدای پشت سکوتم رو لمس کنه.
اما مامان نمیدونست من پوسیده تر از این حرف هام که لب باز کنم
اگه قرار بود حرف بزنم و همه اون کلماتی که سال ها قتل عام کردم رو فریاد بزنم فرو می‌ریزم
پس ساکت موندم
دوباره پنهان شدم چون نیاز داشتم از این بنای پوسیده که هر روز ذره ای ازش تخریب میشد مراقبت کنم
چون اونجا، درست داخل اون بنای پوسیده
آدم هایی بودن که دوستشون داشتم
اگه سکوتم رو می‌شکستم اونا آسیب می‌دیدن، زیر خرابه ها و خروار ها خاک فراموش میشدن
و مخروبه من دیگه به کسی حس خونه نمی‌داد
من نیاز داشتم برای کسی خونه باشم
نیاز داشتم چیزی باشم که خودم ندارم
پس به سکوت ادامه دادم و کاری کردم مامان باور کنه صدایی برای شنیدن نیست
پس دوباره قتل عام؛دوباره مرگ کلمات
دوباره و دوباره و دوباره




آقای بل عزیز
امروز خسته تر از معمول به نظر می‌رسم و
آفتاب جولای طوری می‌تابد گویی قصد دارد انزجار مرا نسبت به همه چیز بیشتر کند.
گل های آفتاب گردان باغچه‌مان خشک شده اند و دیوارهای این خانه به من نزدیک تر می‌شوند و افکارم را در تنگنایی نفس‌گیر قرار می‌دهند
حدس می‌زنم این نفرین جولای باشد.
آقای بل ، جولای برای شما هم اینگونه است؟
خنده کودکان از پنجره پوسیده اتاقم وارد می‌شود و صدای مرگ را به گوشم می‌رساند.
جولای طعم خون می‌دهد؛ خونی که در آفتاب داغ می‌جوشد و دهانت را می‌سوزاند.


بر خلاف تصورشون من قلب داشتم؛ قلبم پر بود از مرثیه هایی که کسی برای شنیدنشون به کلیسا نیومد و هیچکس روی تابوت ها گل ارکیده نذاشت،تابوت هایی که پر بود از اجساد پوسیده ی کلماتی که فریاد نزدم


Vladimir Nabokov, Ada or Ardor


آدم ها اغلب تو واقعیت زندگی نمی‌کنند ، تو دنیایی که خودشون تصور می‌کنند و میبینند زندگی میکنند و اکثر اوقات به خودشون دروغ میگن چون باید زنده بمونن چون واقعیت زنده بودن رو سخت می‌کنه

Показано 20 последних публикаций.

31

подписчиков
Статистика канала