#can_you_hear_me
Part 4
پيام چهارم:
Hello we are not available now, please leave your name and phone number after the beeb, we will return your call:
زين؟ زين؟ جوابمو بده... گوشيتو بردار و همون حرفي كه به لويي زديو به خودم بزن! زيين! خواهش ميكنم! بخاطر خدا! بخاطر هركسي كه دوستش داري... جوابمو بده زين. زين تو نميدوني وقتي خبره دوستيت با اون.. اون دختره رو شنيدم چه حالي پيدا كردم. زين صدامو ميشنوي؟ ميشنوي نبودنت باهام چيكار كرده؟ زين! جوابمو بده و بهم بگو كه اون رابطه واقعي نيست! زيين!
ز...
و شايد همون موقع بود كه پائول اومد تو و تلفن رو از دست هري كشيد بيرون.
-مگه نگفتم حق ندارين بهش زنگ بزنين؟ مگههه نگفتم اون ديگه با شما هيچ رابطه اي ندارهه؟؟
هري با صداي اروم گفت:
+پائول خواهش ميكنم... يه بار بزار... بزار باهاش حرف بزنم... دلم براش تنگ شده...
و شايد. اين زين بود كه قلبش از تپش افتاد... وقتي صداي هريو وقتي اين جملرو گفت شنيد و شايد اين زين بود كه سراسيمه گوشيو برداشت و گفت: هريي؟ هرري؟
و هري با شنيدن اسمش كه زين صداش ميكرد چشماش گرد شد و خودشو پرت كرد سمت گوشي تا اونو از دست پائول بقاپه...
-عمرا!!
و تلفنو قطع كرد.
… … … … … … … … …
و زين كه لحظه ي اخر صداي افتادن كسيو روي زمين شنيد،... شروع كرد به داد زدن:
-هررري؟ هريي جوابمو بدههه؟ هر…
و صدا بوقه قطع شدن تلفن... مثل يه خنجر كه حقيقتو بهش نشون ميداد توي قلبش رفت... حقيقته اينكه... هريو...زندگيشو ازش گرفته بودن...
------------------------------------
هري روي زمين افتاده بود و با چشم هايي كه كم كم داشتن پر از اشك ميشدن به پائول نگاه كرد...
-دفعه ي اخريه كه اينو ميبينم! دفعه ي ديگه شمارشو رسما عوض ميكنم كه ديگه هيچ كاري نتوني بكني!
گوشيه هري به سمتش پرت كرد و هري اونو گرفت.
وقتي پائول رفت... هري اجازه داد كه اشكاش پايين بريزن... بعد از چند سال،، اين اولين بار بود كه داشت گريه ميكرد... امروز دوبار فرصته حرف زدن با زينو از دست داده بود... و بار اخر اسمشو شنيد... زين گوشيو جواب داده بودو اسمشو صدا كرد...
هري خسته بود... خسته بود از اينكه خودشو خوشحال نشون بده... راضي نشون بده... درحالي كه اون راضي نبود!! از هيچ كدوم از اين اتفاقا! اون... از زندگيش متنفر بود...
هري گوشيشو برداشت و قفلشو باز كرد... به والپيپرش نگاه كرد كه اخرين عكسي بود كه زين و هري باهم گرفته بودن... هري توي بغل زين بود و سرشو خم كرده بود و به جوكي كه زين تعريف كرده بود ميخنديد... و زين اونو سفت توي بغلش گرفته بودو سر هريو ميبوسيد و اونا دوتاشون نفهميدن كه نايل ازشون يه عكس گرفت... هري همون موقع كه عكسو ديد عاشقش شد و اونو گذاشت روي والپيپرش... و زين... هر لحظه بيشتر عاشق هري ميشد...
-----------------------
https://telegram.me/harfbemanbot?start=MzgzNzYwNDgy
نظر بدين حتما... 💙(توروقران جوهر گوشیتون تموم نمیشه://)
#sstylik
Part 4
پيام چهارم:
Hello we are not available now, please leave your name and phone number after the beeb, we will return your call:
زين؟ زين؟ جوابمو بده... گوشيتو بردار و همون حرفي كه به لويي زديو به خودم بزن! زيين! خواهش ميكنم! بخاطر خدا! بخاطر هركسي كه دوستش داري... جوابمو بده زين. زين تو نميدوني وقتي خبره دوستيت با اون.. اون دختره رو شنيدم چه حالي پيدا كردم. زين صدامو ميشنوي؟ ميشنوي نبودنت باهام چيكار كرده؟ زين! جوابمو بده و بهم بگو كه اون رابطه واقعي نيست! زيين!
ز...
و شايد همون موقع بود كه پائول اومد تو و تلفن رو از دست هري كشيد بيرون.
-مگه نگفتم حق ندارين بهش زنگ بزنين؟ مگههه نگفتم اون ديگه با شما هيچ رابطه اي ندارهه؟؟
هري با صداي اروم گفت:
+پائول خواهش ميكنم... يه بار بزار... بزار باهاش حرف بزنم... دلم براش تنگ شده...
و شايد. اين زين بود كه قلبش از تپش افتاد... وقتي صداي هريو وقتي اين جملرو گفت شنيد و شايد اين زين بود كه سراسيمه گوشيو برداشت و گفت: هريي؟ هرري؟
و هري با شنيدن اسمش كه زين صداش ميكرد چشماش گرد شد و خودشو پرت كرد سمت گوشي تا اونو از دست پائول بقاپه...
-عمرا!!
و تلفنو قطع كرد.
… … … … … … … … …
و زين كه لحظه ي اخر صداي افتادن كسيو روي زمين شنيد،... شروع كرد به داد زدن:
-هررري؟ هريي جوابمو بدههه؟ هر…
و صدا بوقه قطع شدن تلفن... مثل يه خنجر كه حقيقتو بهش نشون ميداد توي قلبش رفت... حقيقته اينكه... هريو...زندگيشو ازش گرفته بودن...
------------------------------------
هري روي زمين افتاده بود و با چشم هايي كه كم كم داشتن پر از اشك ميشدن به پائول نگاه كرد...
-دفعه ي اخريه كه اينو ميبينم! دفعه ي ديگه شمارشو رسما عوض ميكنم كه ديگه هيچ كاري نتوني بكني!
گوشيه هري به سمتش پرت كرد و هري اونو گرفت.
وقتي پائول رفت... هري اجازه داد كه اشكاش پايين بريزن... بعد از چند سال،، اين اولين بار بود كه داشت گريه ميكرد... امروز دوبار فرصته حرف زدن با زينو از دست داده بود... و بار اخر اسمشو شنيد... زين گوشيو جواب داده بودو اسمشو صدا كرد...
هري خسته بود... خسته بود از اينكه خودشو خوشحال نشون بده... راضي نشون بده... درحالي كه اون راضي نبود!! از هيچ كدوم از اين اتفاقا! اون... از زندگيش متنفر بود...
هري گوشيشو برداشت و قفلشو باز كرد... به والپيپرش نگاه كرد كه اخرين عكسي بود كه زين و هري باهم گرفته بودن... هري توي بغل زين بود و سرشو خم كرده بود و به جوكي كه زين تعريف كرده بود ميخنديد... و زين اونو سفت توي بغلش گرفته بودو سر هريو ميبوسيد و اونا دوتاشون نفهميدن كه نايل ازشون يه عكس گرفت... هري همون موقع كه عكسو ديد عاشقش شد و اونو گذاشت روي والپيپرش... و زين... هر لحظه بيشتر عاشق هري ميشد...
-----------------------
https://telegram.me/harfbemanbot?start=MzgzNzYwNDgy
نظر بدين حتما... 💙(توروقران جوهر گوشیتون تموم نمیشه://)
#sstylik