میگوید:
وقتی بمباران شدید میشود احساس میکنم بدنم چیزی کم دارد... انگار این دو دست برای محافظت از فرزندم کافی نیست. نمیتوانم «قصی» و «مایا» را هم بغل کنم. پشت من پنهان شدهاند اما هنوز قسمتهایی از بدنشان پیداست...
«مامان خیلی خوابم میاد، ولی می ترسم» معمولا ساعت هشت میخوابد اما آن شب از ساعت ۹ تا ۱۱ پشت سر هم به دستشویی میرفت و سوالات کودکانهی بیپاسخی میپرسید. مثل اینکه: «چرا ما رو بمباران میکنن؟» یا اینکه «کی بمباران تموم میشه؟»
در پایان فقط وقتی دستهایم را روی گوشش گذاشتم به خواب رفت.
نمیدانم کی میمیریم، اما میدانم که فقط یک ساعت بعد با صداهای بلندی که انگار قرار نیست قطع شوند از خواب پریدم...
احساسات یک مادر در غوطهی دمشق تحت محاصره. برگردان از صفحهی فیسبوک (nivin.hotary)
https://goo.gl/bCFFbr
t.me/akseMahtab
instagram.com/akseMahtab
وقتی بمباران شدید میشود احساس میکنم بدنم چیزی کم دارد... انگار این دو دست برای محافظت از فرزندم کافی نیست. نمیتوانم «قصی» و «مایا» را هم بغل کنم. پشت من پنهان شدهاند اما هنوز قسمتهایی از بدنشان پیداست...
«مامان خیلی خوابم میاد، ولی می ترسم» معمولا ساعت هشت میخوابد اما آن شب از ساعت ۹ تا ۱۱ پشت سر هم به دستشویی میرفت و سوالات کودکانهی بیپاسخی میپرسید. مثل اینکه: «چرا ما رو بمباران میکنن؟» یا اینکه «کی بمباران تموم میشه؟»
در پایان فقط وقتی دستهایم را روی گوشش گذاشتم به خواب رفت.
نمیدانم کی میمیریم، اما میدانم که فقط یک ساعت بعد با صداهای بلندی که انگار قرار نیست قطع شوند از خواب پریدم...
احساسات یک مادر در غوطهی دمشق تحت محاصره. برگردان از صفحهی فیسبوک (nivin.hotary)
https://goo.gl/bCFFbr
t.me/akseMahtab
instagram.com/akseMahtab