آنروز که تورا از دست دادم، تو رفتی و نیمی از مرا با خود بردی
من ماندم و نیمی از خود، و خاطراتی که تو برای من ساخته بودی.
هنوز ثانیهای نگذشته بود که احساسی درون من پیدا شد، آن حس، آنقدر آزاردهنده بود که ثانیه به ثانیه نبودنت را به رخ من میکشید.
حسدلتنگی! آنقدر دلتنگ تو بودم که ثانیهها و ساعت را فراموش کردم و خاطراتمان را مرور میکردم.
چه میشد؟ تو هم میماندی و ما میشدیم لیلی و مجنونی دگر.
•
ماه