دازای همه را به سمت کافه ی قدیمی می برد ..
در مخفی را باز میکند ...
پلکان مارپیچی دیده میشد ..
دازای توگا رو خیلی اروم دست اکو داد ..
دازای :"اینجوری بهتره نه ؟؟"
اکو :"دازای سان ! من ازش بدم میاد .."
دازای : "دروغی نگو ک راستش توی چشات معلوم ش"
اتسوشی (چشمک میزند ) : "میخای تایید شی یا نه ؟؟"
اکو غرولند میکند و پایش را روی پای اتسوشی میکوبد ..
دازای فانوسی رو ک دیوار اویزون بود رو بر میداره ...
و پلکان هار رو پایین میروند ..
ب ی در سیاه میرسن که روش اسکلت سفید کشیده شده ..
دازای دستگیره رو میچرخاند ...
@bungoustraydogsbsd
در مخفی را باز میکند ...
پلکان مارپیچی دیده میشد ..
دازای توگا رو خیلی اروم دست اکو داد ..
دازای :"اینجوری بهتره نه ؟؟"
اکو :"دازای سان ! من ازش بدم میاد .."
دازای : "دروغی نگو ک راستش توی چشات معلوم ش"
اتسوشی (چشمک میزند ) : "میخای تایید شی یا نه ؟؟"
اکو غرولند میکند و پایش را روی پای اتسوشی میکوبد ..
دازای فانوسی رو ک دیوار اویزون بود رو بر میداره ...
و پلکان هار رو پایین میروند ..
ب ی در سیاه میرسن که روش اسکلت سفید کشیده شده ..
دازای دستگیره رو میچرخاند ...
@bungoustraydogsbsd