درون سینهام سودای عشقیست
میان جان من دریای عشقیست
هزاران چشمه جوشانست در دل
که هریک رسته از سودای عشقست
که بحرو گوهر و درّ و صدف نیز
ز جان هریک بدل سودای عشقست
هر آن پنهان و پیدا را که دیدی
هم از پنهان هم از پیدای عشقست
برون پردهاین غوغا از آن است
که در پرده درون غوغای عشقست
هزاران عاشق اندر پای عشقست
و عشق افتاده اندر پای عشقست
دلی کز دی و از فردا گذر کرد
همه خود دی و همفردای عشقست
گر او را مست بینی گردی هشیار
که جانش مست از صبهای عشقست
دلت را تا نخوانی تنگ خاطر
که او را در عرصه پهنای عشقست
— 𝖧𝗈𝗆𝖾 .
میان جان من دریای عشقیست
هزاران چشمه جوشانست در دل
که هریک رسته از سودای عشقست
که بحرو گوهر و درّ و صدف نیز
ز جان هریک بدل سودای عشقست
هر آن پنهان و پیدا را که دیدی
هم از پنهان هم از پیدای عشقست
برون پردهاین غوغا از آن است
که در پرده درون غوغای عشقست
هزاران عاشق اندر پای عشقست
و عشق افتاده اندر پای عشقست
دلی کز دی و از فردا گذر کرد
همه خود دی و همفردای عشقست
گر او را مست بینی گردی هشیار
که جانش مست از صبهای عشقست
دلت را تا نخوانی تنگ خاطر
که او را در عرصه پهنای عشقست
— 𝖧𝗈𝗆𝖾 .