چرک نویس


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


?امید به روزی که نباشه هیچ نویسنده ای غمگین?
لطفا فوروارد یا با #پوریا کپی کنید
@navasaan

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Репост из: ??X_Şʀ?
عاشق یه دختر شدن قدم دومه اول باید یادبگیری بهش احترام بذاری


ناب ناب
@morsalpyndh


Репост из: "دیگر کسی صدایم نزد"
ادما یه جایی انتخابشون رو میکنن، و من تابع انتخابشون باهاشون رفتار میکنم!
[مرسل پاینده]


اگه من آدم عوضی داستان زندگی یکی دیگه باشم اونوقت چی؟


كسی كه بتونه منو تحمل كنه قطعا آدمه معمولی‌ای نيست.


Репост из: چرک نویس
تو پدر خوبی میشی ...‌
اینو همیشه زری بهم می گفت، زری دختر همسایمون بود... تو همه ی خاله بازی ها من شوهر زری بودم ، رضا و سارا هم بچه هامون ...همیشه کلی خوراکی از خونه کش می رفتم و میاوردم واسه خاله بازی، ناسلامتی مرد خونه بودم ، زشت بود دست خالی بیام ... یادمه یه‌بار پفک و یخمک و آجیل تو خونه نداشتیم منم قابلمه ی نهارمون رو بردم واسه زن و بچه م!! وقتی رفتم تو حیاط ،‌زری داشت به بچه ها می گفت سر و صدا نکنید الان باباتون میاد... وقتی زری می گفت باباتون، جوگیر می شدم...‌واسه همین برگشتم تو خونه و از تو یخچال دوغ برداشتم ، آبگوشت بدون دوغ مزه نداشت ... نهار رو خورده بودیم که مامانم سر رسید ...‌دید جا تره و بچه هم هست ولی آبگوشت نیست که نیست ... یه دمپایی خوردم، دو تا لگد به باسن ، گوشمم یه نیمچه پیچی خورد ...بابام که اومد خونه وقتی شاهکارم رو با پیاز داغ اضافی از مامانم شنید خندید و بهم گفت تو پدر خوبی میشی ، منم ذوق مرگ شدم...
اون وقتا مثل الان نبود که بچه ها از آدم بزرگ‌ها بیشتر بدونن ، اون وقتا لک لک ها بچه ها رو از آسمون میاوردن... ولی یواشکی میاوردن که کسی اونا رو نبینه و بگه اینو‌ بهم بده اینو نده ، سوا کردنی نبود ... ولی من همیشه خوشحال بودم که لک لک بچه رسون منو اینجا گذاشته...
یه روز فهمیدم بابام خونه خریده و داریم از اینجا می ریم... وقتی به زری گفتم کلی گریه کرد...درد گریه ش بیشتر از همه ی کتک هایی بود که خورده بودم ...منم جوگیر‌، زدم زیر گریه... مرد که گریه نمی کنه دروغ آدم بزرگاست، تو خاله بازی ما مرد هم گریه می کرد... روز آخر هر‌چی پول از بقیه ی خرید ماست و نون و پیاز جمع کرده بودم رو برداشتم و رفتم واسه زری و رضا و سارا یادگاری گرفتم ... واسه زری یه عروسک گرفتم، گفت اسمش رو چی‌بذارم گفتم دریا ،‌ وقتی یادگاری رضا و سارا رو دادم به زری تا به دستشون برسونه واسه آخرین بار بهم گفت تو پدر خوبی میشی ... گذشت و دیگه هیچوقت زری رو ندیدم تا امشب ...‌تو جشن تولد یه رفیقی... خودش بود ،‌ همون چهره فقط قد کشیده بود... رفیقم رو کشیدم کنار و‌گفتم این کیه؟ گفت زری خانوم رو میگی؟ وقتی مهمون داریم میاد کارامون رو انجام میده...آخه شوهرش از داربست افتاده و نمی تونه کار کنه، گفتم بچه هم داره ،‌ گفت تو‌ که فضول نبودی، آره یه دختر داره، دریا... زدم از خونه بیرون با دو جمله که مدام تو‌ ذهنم تکرار میشه...
دریا خانوم لک لک بچه رسون دست خوب کسی سپردتت ...
زری زری زری ...نمی دونم من پدر‌خوبی‌میشم‌ یا نه ولی‌ می دونم تو مادر خوبی شدی ...


Репост из: چرک نویس
لذت بخش ترین صدا،صدای سوختن توتون سیگار بعد هر کام عمیقه توی اتاقی که سکوت و تاریکی و تنهایی همه جاشو فرا گرفته


من ساكتم با همه
اما با تو نه؛
با تو ميتونم با خيال راحت سكوت رو به يه فرياد بلند تبديل كنم
با تو میتونم از‌ همه‌ی این مرز‌های عاشقی‌ گذر کنم،
جوری که همه چی با تو معنی پیدا کنه
ولی ای کاش این تو واقعا وجود داشت...


شیطانم عاشق خدا بود ولی خدا آدم و دوست داشت!


من فقط ترشحات مغزمو بالا میارم؛ نویسنده نیستم!


من یه خاکستری ام توی دنیای رنگی شما...


قرصی دوایی، چیزی نداری بدی بخورم شب بخابم صب پا نشم دکتر ؟


تو این زندگیه کوفتی همش حس لحظات آخر امتحانو دارم که دارن برگه‌هارو جمع می‌کنن ولی من همچنان دارم سعی می‌کنم یه چیزی بنویسم.


"ازت بدم مياد"
آخرین و شيرين ترين جمله اي بود كه شنيده بودم،شيرين نه بابت خودِ جمله كه چه كسي است كه نداند تنفر حس خوبي نيست،شيرين از ان جهت كه بالاخره چيزي را به من داده بودي كه حقم بود،يك احساس مطلق،يك جايگاه محكم بعد از كلي بلاتكليفي.


میخام بخوابم اما مغزم‌هی با خودش حرف میزنه


‏وقتی یکی عصبانیه و شما سر به سرش میزارید مثل این میمونه که با انگشتتون مدام و پی در پی دارین به پیشونیش ضربه میزنید و بیش تر عصبیش میکنید وخوب اگه بعدش انگشتتونو قطع کرد جای تعجب که نداره
داره؟!




‏تقریباً هر روز بیشتر به این باور می‌رسم که هیچ انسانی کاملاً مناسب اون نوع ارتباطی که من مدنظرمه، نیست.
با هیچکس نمی‌تونم دقیقاً همون‌طور که می‌خوام، باشم.
همون‌طور که واقعاً هستم.
همش باید با مشت و لگد بیفتم به جون حقیقت وجودم.




از مردم کلافه،
از جمع خسته،
از جنس مخالف فراری،
از تنهایی لبریز ...
این بود زندگی؟

Показано 20 последних публикаций.

116

подписчиков
Статистика канала