✨ نور غریب ماه
نرم و سبک به خلوت آغوش دره ها
تن میکند رها.
بازوی لخت گردنه ، پیچیده کامجو
بر دور سینه ی هوس انگیز تپهها
باد از شکاف دامنه فریاد می زند...
من همچو باد میگذرم روی بال شب...
در هر دو سوی راه
غوغای شاخهها و گریز درخت هاست
با برگ های سوخته،
با شاخه های خشک
سِر می کشند در پی هم خارهای گیج.
گاهی دو چشم خونین از لای بوته ها،
مبهوت می درخشد و مسحور می شود! گاهی صدایِ "وایِ"کسی از فراز کوه
در های هوی همه ها دور می شود.
[
سفر در شب ، فریدون مشیری]
https://t.me/cocolland(دیدم هنرمندی گفتم یه شعر مناسب یه هنرمند تقدیمت کنم♡)