درﺨتچـه‌ﻲ آرزو ˓


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


روی ڪاغذ بنویس
آویزونش کن به شاخه‌
می‌بینی؟ داره برآورده میشه ˓
http://t.me/HidenChat_Bot?start=6582642858

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Репост из: Неизвестно
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
تویی:)


دیگه نه من می‌تونم برای کسی تغییر کنم نه کسی می‌تونه اخلاقیاتم‌ رو تحمل کنه




باید باور داشت همه‌مان بعد از مدتی عجیب فراموش می‌شویم-


انسان‌های بسیاری من را نمی‌شناسند و یا حتی دل‌هاشان نمی‌خواهد از نزدیک شاهد حلقه‌ی احساسات دور و اطرافم باشند‌. تنها کسی که مرا می‌شناسد و همیشه به خاطرم میاورد؛ مردِ میانسالیست که در لابه‌لای قفسه‌های چوبی رنگ پریده‌، میان ورقه‌های کاهی‌ای که آخر هر ماه پسرش برایش می‌فرستد، روی چوب‌های قدیمیِ زمین، بین آدم‌های ریز و درشت و گاها بی‌سلیقه‌، زیر آن سقف کمی کوتاه و نقاشی‌های غیرقابل فهمش .. و یا بخواهم دقیق‌تر بگویم در آن مغازه‌ی کتاب‌فروشی انتهای شهرِ ساکت که تنها یک درختچه‌ی کوچکِ گلابی با آن همسایه و ورودی آن شبیه به ورودی یک انبارِ پر از ضایعات است؛ دقیقا در آنجا زندگی خلق می‌کند و من را هرروز و هرشب به یاد می‌آورد و منتظر می‌ماند تا کله‌ی سحر داخل مغازه پیدایم کند و یک دل سیر غر بزند که ": دختر تو خانه و زندگی نداری؟ باز هم دفتر سیاهت‌ را آوردی؟ بیا بیا چای تازه دم است .."

-او ناخواسته انتظارم را می‌کشد و به خاطرم می‌آورد.


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram






او بنده‌ی چشم‌هایم بود اما نه همیشه ..!
هرگاه تنگنای جهان به کالبد نیلی رنگش نفوذ می‌کرد، به یاد می‌آورد چشم‌هایی در انتظار او نشسته. بی‌درنگ لبخند می‌طلبید، عشق می‌طلبید، جان می‌طلبید .. و زمانی‌ که حس رهاییِ میانه‌ی رگ‌هایش را در لابه‌لای پلک‌هایم می‌یافت، باز به سویی روانه‌ می‌شد؛
تا با لبانش اقامه‌ کند؛ هرآنچه چشم‌های بی‌رمقم برایش شرح داده بود ..

- تنها در ناچاری‌هایش نیازمندِ عشق به چشم‌هایم بود؛
و چه بسا رفتارش با دیدگانم با رهزنان‌ دیار غربت برابری می‌کرد ࣪ ‌






Репост из: SʜAʟAʟA
من آدم بسیار "بهم نشون بده تا تهش میرم"‌ ی هستم.




Репост из: Skylight☁️✨
باهم عبور خواهیم کرد از درد‌ها و بحران‌ها.
با هم عبور خواهیم کرد از تغییراتی که لازم است انجام دهیم.
با هم گذر خواهیم کرد از هر لحظه این زندگیِ غیر قابل پیش‌بینی.
_تکه‌هایی از یک کل منسجم_


-برای مثال زندگی ارزش زیستن نداشت-
و سکوتی بس شگفت‌آور را روانه‌ی کالبد بی‌جان درختان کرد


˒ در آخر فقط 𝖾𝗑𝗈 برام موند ˓




  ࣪ 𝗐𝗁𝖺𝗍 𝖺𝖻𝗈𝗎𝗍 𝗌𝗍𝗋𝖺𝗐𝖻𝖾𝗋𝗋𝗒 𝖼𝖺𝗇𝖽𝗒? 🐾🍓◞


او همیشه آرزویی کوچڪ داشت ˒ زوالِ ادراکِ تاریڪش ˓
و حالا در انتظار پرنده‌ی نیستیِ کهنسال بود
تا شاید کسی بخواهد بگوید؛ کمی امروز را زندگی کن



Показано 20 последних публикаций.

20

подписчиков
Статистика канала