Репост из: نصرالله حكمت
🔹برگی از کتاب
«درآمدی به تاریخ فلسفهٔ اسلامی»
(نخستین صفحه از مقدمهٔ کتاب):
امابعد. اگر تاریخ فلسفهٔ اسلامی ، همین باشد که امروز در اختیار ما است و ما با آن آشنائیم و آن را میخوانیم و در دانشگاهها و سایر مراکز علمی تدریس میکنیم ، باید گفت فلسفهٔ اسلامی زائدهای در حاشیهٔ فلسفهٔ یونان است و وظیفهای که بر عهده داشته علاوه بر افزودن پارهای مسائل و مباحث فرعی ، حفاظت از فلسفهٔ یونان و انتقال آن به جایگاه اصلی خود یعنی غرب بوده است . بنابراین مسلمانان در عرصهٔ فلسفه و تفکر حرف تازهای برای گفتن نداشتهاند و امروز نیز سخن خاصی ندارند و در نتیجه میتوان گفت که اساسا ما در وضعیت امتناع تفکر قرار داریم .
قضیهٔ شرطی فوق را _ فعلا فارغ از صدق و کذب مقدم و تالیاش_ که در میدان فلسفه و تفکر به نحو جدی مطرحاست ، اگر از انزوایش خارج کنیم و آن را در کنار عرصههای دینی، سیاسی، اجتماعی ، اخلاقی و غیره قرار دهیم، خواهیم دید که در آن عرصهها نیز با قضایای شرطی دیگری مشابه همین قضیه مواجهیم . یعنی در هر عرصهای حال ما این است که سر از قضیهای شرطی در میآوریم : «اگر اسلام این است که امروز به ما معرفی میشود پس ...» ؛ «اگر بانکداری و اقتصاد اسلامی همین است که امروز جریان دارد پس ...» ؛ « اگر امر به معروف و نهی از منکر همین است که امروز اجرا میشود پس ...» ؛ «اگر سیاست اسلامی همین است که امروز حاکم است پس ...»؛ و اگر ...
بنابراین اگر بگوئیم که «ما» _ دست کم« ما» به عنوان ایرانیان مسلمان_ در وضعیت تعلیق و در حال «قضایای شرطی» قرار داریم، بیراه نگفتهایم .
یک روی این وضعیت تعلیق ، شاید منفی و ناخوشایند و حتی نومید کننده باشد ؛ اما روی دیگرش نویدبخش و امیدآفرین است . زیرا حال این قضایای شرطی حکایت از یک سنت تاریخی در جریان چگونگی ظهور حقیقت، و چگونگی ظهور ضد حقیقت دارد . به بیان دیگر و به قول آن که دیر به دنیا آمده است :
عالَم
پُر از خدایان قلابی است
اما حتی
یک شیطان قلابی
ندیدم .
مضمون فوق را به شکل دیگری هم گفتهاست :
فقط آشغالها
و زبالهها
قابل سوء استفاده نیستند .
بنابراین میتوان گفت که در آن سوی این قضایای شرطی و این وضعیت تعلیق ، حقیقتی ناب نهفته است و آن این که_ فعلا در موضوغ مورد بحث_ فلسفه وتفکر اسلامی، در طبیعت وحقیقت خود ، از چنان جایگاه تاریخی، و از چنان قدرت شگفتی برخوردار است که برای از کار انداختن آن ، و به منظور مخدوش جلوه دادن سیمایش ، هیچ راهی جز این نیست که خوانشی ازهمگسیخته ، و روایتی بههمریخته ، از آن بسازند و ارائه کنند و آن را چنان نشان دهند که با اغراضِ از پیش معینِ آنان سازگار وهماهنگ گردد .
در عرصهٔ همهٔ قضایای شرطی مذکور ، گر نیک بنگریم عدهای را میبینیم که نه حقیقت، بلکه منافع خویش را میجویند و هر چه میگویند نه در مقام بیان حقیقت یا تقرب به آن ، بلکه در مقام تأمین منافع و اغراض خویشاند . البته هر کس برای تأمین اغراض خویش میکوشد تا در پوشش امری مقدس و زیبا و دوستداشتنی خود را پنهان و عیان کند .
تاریخ فلسفهٔ اسلامی موجود ، روایتی قلابی و جعلی اما شکیل از جریان فلسفه و تفکر اسلامی است.بندهٔ حقیر پس از سالها مطالعه و تحقیق و تدریس به این نتیجه رسیدهام که این روایت، گرچه در پارهای از اجزایش با آراء و اقوال فیلسوفان مسلمان انطباق دارد اما در کل خود هیچگونه انطباقی با حقیقت و روح فلسفهٔ اسلامی ندارد و یک روایت کاملا مجعول است .
@nasrollahhekmat
«درآمدی به تاریخ فلسفهٔ اسلامی»
(نخستین صفحه از مقدمهٔ کتاب):
امابعد. اگر تاریخ فلسفهٔ اسلامی ، همین باشد که امروز در اختیار ما است و ما با آن آشنائیم و آن را میخوانیم و در دانشگاهها و سایر مراکز علمی تدریس میکنیم ، باید گفت فلسفهٔ اسلامی زائدهای در حاشیهٔ فلسفهٔ یونان است و وظیفهای که بر عهده داشته علاوه بر افزودن پارهای مسائل و مباحث فرعی ، حفاظت از فلسفهٔ یونان و انتقال آن به جایگاه اصلی خود یعنی غرب بوده است . بنابراین مسلمانان در عرصهٔ فلسفه و تفکر حرف تازهای برای گفتن نداشتهاند و امروز نیز سخن خاصی ندارند و در نتیجه میتوان گفت که اساسا ما در وضعیت امتناع تفکر قرار داریم .
قضیهٔ شرطی فوق را _ فعلا فارغ از صدق و کذب مقدم و تالیاش_ که در میدان فلسفه و تفکر به نحو جدی مطرحاست ، اگر از انزوایش خارج کنیم و آن را در کنار عرصههای دینی، سیاسی، اجتماعی ، اخلاقی و غیره قرار دهیم، خواهیم دید که در آن عرصهها نیز با قضایای شرطی دیگری مشابه همین قضیه مواجهیم . یعنی در هر عرصهای حال ما این است که سر از قضیهای شرطی در میآوریم : «اگر اسلام این است که امروز به ما معرفی میشود پس ...» ؛ «اگر بانکداری و اقتصاد اسلامی همین است که امروز جریان دارد پس ...» ؛ « اگر امر به معروف و نهی از منکر همین است که امروز اجرا میشود پس ...» ؛ «اگر سیاست اسلامی همین است که امروز حاکم است پس ...»؛ و اگر ...
بنابراین اگر بگوئیم که «ما» _ دست کم« ما» به عنوان ایرانیان مسلمان_ در وضعیت تعلیق و در حال «قضایای شرطی» قرار داریم، بیراه نگفتهایم .
یک روی این وضعیت تعلیق ، شاید منفی و ناخوشایند و حتی نومید کننده باشد ؛ اما روی دیگرش نویدبخش و امیدآفرین است . زیرا حال این قضایای شرطی حکایت از یک سنت تاریخی در جریان چگونگی ظهور حقیقت، و چگونگی ظهور ضد حقیقت دارد . به بیان دیگر و به قول آن که دیر به دنیا آمده است :
عالَم
پُر از خدایان قلابی است
اما حتی
یک شیطان قلابی
ندیدم .
مضمون فوق را به شکل دیگری هم گفتهاست :
فقط آشغالها
و زبالهها
قابل سوء استفاده نیستند .
بنابراین میتوان گفت که در آن سوی این قضایای شرطی و این وضعیت تعلیق ، حقیقتی ناب نهفته است و آن این که_ فعلا در موضوغ مورد بحث_ فلسفه وتفکر اسلامی، در طبیعت وحقیقت خود ، از چنان جایگاه تاریخی، و از چنان قدرت شگفتی برخوردار است که برای از کار انداختن آن ، و به منظور مخدوش جلوه دادن سیمایش ، هیچ راهی جز این نیست که خوانشی ازهمگسیخته ، و روایتی بههمریخته ، از آن بسازند و ارائه کنند و آن را چنان نشان دهند که با اغراضِ از پیش معینِ آنان سازگار وهماهنگ گردد .
در عرصهٔ همهٔ قضایای شرطی مذکور ، گر نیک بنگریم عدهای را میبینیم که نه حقیقت، بلکه منافع خویش را میجویند و هر چه میگویند نه در مقام بیان حقیقت یا تقرب به آن ، بلکه در مقام تأمین منافع و اغراض خویشاند . البته هر کس برای تأمین اغراض خویش میکوشد تا در پوشش امری مقدس و زیبا و دوستداشتنی خود را پنهان و عیان کند .
تاریخ فلسفهٔ اسلامی موجود ، روایتی قلابی و جعلی اما شکیل از جریان فلسفه و تفکر اسلامی است.بندهٔ حقیر پس از سالها مطالعه و تحقیق و تدریس به این نتیجه رسیدهام که این روایت، گرچه در پارهای از اجزایش با آراء و اقوال فیلسوفان مسلمان انطباق دارد اما در کل خود هیچگونه انطباقی با حقیقت و روح فلسفهٔ اسلامی ندارد و یک روایت کاملا مجعول است .
@nasrollahhekmat