Little Princess
رزی تو حیاط پشتی خونه، میدوید و با مامیش دنبال بازی میکرد. "من میگیرمت!" لیسا فریاد زد و سرعت دویدنش رو بیشتر کرد. رزی جیغی از روی هیجان کشید و تند تر از قبل دوید تا از لیسا جلو تر باشه. رزی بدون اینکه به چیزی توجه کنه، میدوید که ناگهان پاش پیچ خورد و محکم روی زمین افتاد و بلند گریه مرد. "اوه پرنسس ...