Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
از کافه امجدیه میزنم بیرون.باران میپاشد روی تنهاییخیابان.شیشه ماشین را پایین میکشم.نگاهم روی یک سایه خمیده خشک می شود.
مرد دیوانه بود.زیر باران گریه می کرد.بی هدف قدم می زد.
شاید هیچ کس منتظرش نیست.هیچ جا.
شاید عاشقی بود بی کس...بی چیز.
شاید رفته.بی خداحافظی.شاید راهی را رفته که دیگر برگشتی ندارد.
شاید مدتها گریه نکرده و بغض را پشت لبخند قایم کرده.
مردی که زیر باران قدم می زند و گریه می کند را نباید دست کم گرفت.
او مدتهاست که رفته.به او فقط بگویید.خدا نگهدار !
مراقب مردهایی که فقط می خندند و لبخند می زنند باشید.آن ها بی هراس زیر باران گریه میکنند.
این دیوانه ها یک باره می روند.بی خداحافظی.
#حامد_وفائی
@hamed_vafaie
مرد دیوانه بود.زیر باران گریه می کرد.بی هدف قدم می زد.
شاید هیچ کس منتظرش نیست.هیچ جا.
شاید عاشقی بود بی کس...بی چیز.
شاید رفته.بی خداحافظی.شاید راهی را رفته که دیگر برگشتی ندارد.
شاید مدتها گریه نکرده و بغض را پشت لبخند قایم کرده.
مردی که زیر باران قدم می زند و گریه می کند را نباید دست کم گرفت.
او مدتهاست که رفته.به او فقط بگویید.خدا نگهدار !
مراقب مردهایی که فقط می خندند و لبخند می زنند باشید.آن ها بی هراس زیر باران گریه میکنند.
این دیوانه ها یک باره می روند.بی خداحافظی.
#حامد_وفائی
@hamed_vafaie