[̲̲̅̅ح̲̲̅̅ر̲̲̅̅ف̲̲̅̅ ❤ ̲̲̅̅د̲̲̅̅ل̲̲̅̅]


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


حرفای دل من و تو.... بغضتو بیار رو کاغذ...یا وویس بگیر بفرس
حرف دلتو بفرس به این آیدی?
?️ @besadmin
شرکت در میزگرد ?
@Amirmahdi1373
⚠️تک تک حرفاتونو به گوش همه میرسونیم ⚠️
سایت حرف دل :
Www.harfedell.ir

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


📕 داستان عشق کشکه

#قسمت_سوم

چشام کمکم گرم شدنو خوابم برد چشم م باز کردم دیدم ساعت نه صبح شده خااااک بر چوکم چرا مامان بیدارم نکرد آخ کارم ک پرید صبحانه هم ک پرید حداقل گوشی زهرا نپره
زنگ زدم خونشون با کلی کل انجار با خاله جون و نصیحت هایی ک هیچوقت تمومی نداره قرارشد گوشیو بدن به زری
خب اینم ردیف شد حالا بریم تو فاز پیچوندن صاحب کارعزیزم دکمه اتصال و زدمو منتظر شدم جواب بده
گاز هیدروژنو توی ریم پر کردمو با صدای خعلی مزخرف گفتم ب خدا صدام گرفته بدجوری هم سرما خوردم بیچاره قبول مرده گف اشکالی ندارع خانوم راد
اخییییش اینم از کار باس بگردم دنبال یه کاری ک پسرونه باشه این کارم واس من
کار نشد ک نشد حاضرشدمو زدم بیرون از اتاق ک با قربون صدقه رفتن مامان روب رو شد اوووووف اینو کجا دلم بزارم سر صبحی آههه
سلام مامان من برم سرکار
خر خودتی حنانه شنیدم با اقای کریمی صحبت کردی
ن اون کار ک اون کار
کودوم کار ؟؟؟
از سوالی کردنش خندم گرفت ولی اخمامو کشیدم تو همو گفتم اه مادر من شد من بخام از این خراب شده بخام برم بیرون کسی نگه کودوم گوری میرم خستم کردین دیگ
اینو گفتمو با عصبانیت از خونه زدم بیرون
مردشور بی ماشینیو ببرن

ادامه دارد...

🗣 @harfbezaan


📕 داستان عشق کشکه

#قسمت_دوم

تصمیم گرفتم ب دوست خلوچل خودم زهرا زنگ بزنم عاااااااا سیو چهارتا تماسو پی ام زنگیدم ب بوق دوم نرسید برداش
سرش هوار زدم هوووووی زن بزار بوق بخوره چشم انتظار کی بودی 😡
گفت آقایی منتظر تو بودم
گه خوردی
آخه کثافط خوبه زنگو پی امم دادمو گوز جوز میکنی
زززززززن زشتس گنده بشو دیگ حالا
اطاعت حالا چیکارم داشتی مراحم جونم
هوچ دلم برات تنگید
کجا بودی سرور
بیرون
اووووخ حنی گوشیم پرید مامانم اومد بای
خاک تو سرم باز یادم رف مامانش حساسه حالا گوشیشو میگیرن شت
فردا باس زنگ بزنم اوکی کنم
آخ یادم رفت خودمو معرفی کنم حنانه هستم یه دختر شادوشیطون والبته پسرنما
فرزند آخر خانواده ب همراه دوتا برادر و یه خواهر خب خلاصه بابام یه جانبازه و مامانم فرهنگی بازنشیته
فقط منو حامد داداش کوچیکتره توی خونه ایمو حمیدوحنین ازدواج کردن

🗣 @harfbezaan


📕 داستان عشق کشکه

#قسمت_اول

یه نگاه اجمالی ب ساعت مچی پسرونه دسته فلزیم انداختم با دیدن ساعت برق
از چشمام پرید اولالا کی ساعت دوشب شد واااااای بابام چیکار کنم اونم ک الخمدلله نقش جغدو داره شب زنده داره
لامصب کلیدو از جیب شلوار اسلش چسبونم بیرون کشیدمو با دستم محکم گرفتمش ک مانع از سروصدای بهم
خوردنش بشم عی خدا توخونه خودمونم
باس مث دزدا برمو بیام کفشتمو بیرون از خونه در اوردم ک صداش روی پارکتا باعث بیداری اعلاحضرت نشه اخه ایشون عادت
دارن لالای بعد‌ فیلمی رو کاناپه میرن
کفشامو ب دست گرفتمو رفتم تو خونه درو ارووم بستم کفشو توی جا کفشی گذاشتمو داشتم پاورچین پاورچین میرفتم ک صدای بابام میخکوبم کرد
بابا: حنانه کجا بودی تاحالا؟؟؟؟؟😡😡
یه لبخند دندون نمایی زدمو گفتم
چیزه بابایی رفتم تا بیرونو بیام واینا بعد زمان از دسم در رفتو ...
هیییییییس هیچی نگو برو الان منم خستم تکلیفتو فردا روشن میکنم
اطاعت سرورم(تو دلم عروسی برپا شد )
شلوارمو با شلوار راحتی توی خونه عوض کردمو لباسم بایه پیراهن گشاد عوض کردمو شیرجه زدم ب سمت تختم


🗣 @harfbezaan


🖍 ارسالی از #فاطمه

سلام من فاطمه هسم...
داستان من ازاونجایی شروع شد که یک روز دمه در خونمون نشسته بودم که یه پسری ازکوچه رد شدو نگام کرد تو دلم گفتم چه پسره ی هیز و پروییه چجوری نگاه میکنه اه،چون تازه به اون کوچه رفته بودیم نمیشناختمش،روزها میگذشت و من اونو میدیدم، انگاروقتی نگاش میکردم یه حسی بهش داشتم حس عجیبی بود،یه روز به دوستم مرضیه که ازبچگی باهم بودیم پرسیدم!مرضیه یه پسرس تو کوچمون ازش خیلی خوشم اومده ولی نمیدونم اسمش چیه و کیه بهم گف امشب بریم مسجد اگه دیدیش بهم بگو شاید من بشناسم،شب که رفتیم مسجد من اون پسرو دیدم تا رفتم به مرضیه بگم مرضیه این همون پسره گف اجی من بااون که روبه رومونورفیقم من اون شب داغون شدم و به حرفم ادامه ندادم تازه فهمیدم اسم پسری که عاشقش شدم برای اولین بارمحمد،مدتهاگذشت مرضیه و محمدجداشدن مرضیه برای زندگی رفت تهران و ازمن خواس که ازمحمد انتقامشو بگیرم چون میگف بهش خیانت کرده منم برای انتقام رفتم سراغش اما قلب بی صاحابم دل ازش نمیکند و بیشتر وابستش شدم روزای خوبی و باهم گذروندیم خیلی خووب،،خانواده ها فهمیدن مام همش از ازدواج حرف میزدیم جوری تو کوچه ها راه میرفتیم که فک کردم ازدواج کردیم و مال هم شدیم ولی یه روز که تموم کردیم دوستش خواست امارشو بده بهم که همه چیو به دروغ بهم گفت و منو متنفرازاون پسر کرد منم کاری و که نباید کنم و کردم ما دوباره باهم دوست شدیم و اون نسبت به من سرد شد دیگه نمیگف خانومم زندگیم هیچی نمیگف قلبمو بیشتر شکوند و یه روزم واسه همیشه بخاطر اشتباهاتم ترکم کرد...
ببخشید طولانی شد واسم دعاکنید روزای خیلییی سختیو دارم میگذرونم...
به نظر من عشق چیزه الکیه هیچوقت خودتونو وابسته کسی نکنید چون هرچقدر عاشقتون باشه میزاره میره



🗣 @harfbezaan


🖍 ارسالی از #نگین

اسم من نگین۱۶سالمه خیلی ازحرفاتونو خوندم خیلیم ناراحت شدم تاحالا هیچ وقت حرف دلمو باکسی درمیان نزاشتم ولی بااینکه این حرفاروخوندم احساس عجیبی بهم دست داد از۱۲سالگی دارم سختی می کشم اون روزبودک فهمیدم مادرم فوت شده ومن پیش عمه اینام زندگی می کنم من که همیشه فکرمی کردم که زندگی عالی دارم وهیچ کس نمی تونه این زندگی روازم بگیره تنهاچیزی ک ازش می ترسیدم سرم اومد وقتی بهم گفتن مادرت فوت شده فقط یه نیش خندزدم وگفتم حتمایه حکمتی هستش ولی این تنهایه حرف بودک زدم بخاطراین که دوروبریام ناراحت نشن من خیلی ازدرون شکست خوردم همیشه روی شادی داشتم هیچ وقت کاری نکردم که ناراحتی هام به چشم بخوره شبابدون اینکه کسی بفهمه سرم رومی کردم زیربالش بی صداگریه می کردم تنهاکاری بودک می تونست منواروم کنه یک سال من بااین ناراحتی جنگیدم افسردگی گرفته بودم می ترسیدم تصمیم گرفتم یکی روپیداکنم که کمکم کنه تاازین عذاب دوربشم یکی امدتوزندگیم یه امیددوباره ب زندگی پیداکردم ماخیلی همودوست داشتیم تایک سال باهم بودم بعدک رفتیم بیرون بهم پیشنهادازدواج دادمتاسفانه نتونستم قبولش کنم چون هنوزسنی نداشتم جواب رددادم خیلی آزم ناراحت شد تنهام گذاشتورفت منم گفتم اشکالی نداره برمیگرده ولی بعدیک هفته خواهرش بهم زنگ زدداشت گریه می کرد حرفای زشت می گفت منم خیلی ناراحت بودم گفتم چته چرافوش میدی گفت تقصیرتوبودداداشم تصادف کرد دقیقااون لحظه نمی دونستم چ جوابی بهش بدم ازناراحتی گوشی روقت کردم رفته بود تهران خونه بگیره توجاده تصادف کرده بود وفوت شدالبته روحش شادازاون روزعذاب وجدان شدیدی دارم نمی تونم برای هرکسی توضیح بدم کلادیگه اززندگی ناامیدشدم فکرنکنم دیکه بتونم زندگی بکنم فقط تویه اتاق تاریک بااهنگای مهراب دارم زندگی میکنم اتفاقاچندتاخودکشی ناموفق هم داشتم زیادی خوش خیال بودم برای همگی آرزوی سلامتی وخوشبختی می کنم امیدوارم هیچ کسی زندگیش مثل مانشه دوستون دارم به قول یاورم یاحق😔😔😔😔



🗣 @harfbezaan


سلام رفقا...🖐
داستان های همتونو خوندم و سعی کردم خودمو جای شماها بزارم تا یک مقدار از دردی رو کع کشیدین حس کنم تا بتونم درکتون کنم...واسع اونایی کع الان خوشحال و خوشبختن و شما هایی کع شکست عشقی خوردین ارزوی بهترین هارو دارم...منم داستان خودمو دارم..کع ای کاش میتونسم این قسمتشو فراموش کنم...منم مثلع شماها...شکست خوردم اونم تو این سنع کمم ۱۳ سالگی...شاید بگین اخع تو رو چه به عشق ولی عشق سن و سال نمیشناسع
.
.
.
تو ۱۰ سالگی با ی پسر اشنا شدم اسمش مهدی بود ...پسری بود که باهم لج بودیم ...هیچ وقت باهم کنار نمی اومدیم...و یع زمانی ازش متنفر بودم...کاش میدونستم این زندگی واسم خوب نمی نویسع تا عاشقش نشم...بعد از ۲ سال دوبارع دیدمش ولی وقتی دیدمش سبک شدم...انگار ی چیزی از روی دوشم برداشته شد...ولی خودم نمیدونستم دوسش داشتم...همیشه باهم بد بودیم... یکهو حس کردم دوسش دارم...عاشقش شدم...از رفتارم کل مدرسع فهمیدن عاشقع اون پسرم ...حتی خیلی ها میخواسن اون رو پیش من خراب کنن...هعی...چقدر دعوا هامون تو اوج تلخی برام شیرین بود...زمان زیادی گذشت تا اینکع خودشم فهمید دوسش دارم...واسم مهم نبود ی دختر تخس و مغرور بودم اهل دروغ هم نبودم...مهم نبود واسم کع بفهمع...فقد وجودش رو میخواسم
.
.
.
دوستم اقوامشون بود میگف تو اسمو فامیل یا بازی ها یا هر جا اسم تو بود...حتی من تو مدرسه نوبت ظهر بودم برای همین دنبالم تا خونع رو میومد..ولی من مثع همیشه کع نمیتونستم زود یع چیزی رو باور کنم باورش نداشتم...دوستم ی گپ زد و اون پسر رو هم ادد کرد تو گپ...اون روز خیلی دوستمو دعواش کردم...حالا میفهمم شستم خبردار شدع بود کع اینده ی خوشی نخواهم داشت...بعد از چن روز بهم پی ام داد میگف کع میخواد منو ببینع ولی من مغرور بودم و برای همین ردش کردم...چت میکردیم تا اینکع یع روز بهم گف دوسم دارع...بهم میگف زندگیم 💔...ولی دروغ بود مگع میشع ی نفر زندگیشو عڋاب بدع؟...بعد از ۳ماه باهم قطع رابطع کردیم ...خیلی عذاب کشیدم جوری کع خونوادم از تغیرم متعجب بودن...خیلی سعی کردن منو به زندگی قبلیم برگردونن...ولی مگع میتونسن...من قلبم شکستع بود خورد شده بودم...من دیگع مغرور نبودم...ولی بعد از ی هفته برگشتم به همون دختر شاد...چون داشتم پیر شدن مادر عزیزمو میدیدم...نگرانی های بابامو و خواهر برادرمو حس میکردم...حتی مامان بابام از این رابطع با خبر شدن...دوستام میرفتن پی وی عشقم...دختر عموم هم همینطور سعی میکردن ما رو دوبارع بهم نزدیک کنن...ولی اون نمیخواس...و نخواستنش مانع من بود...چن هفته پیش ففهمیدم اونم دوسم دارع...ولی به نظرتون میتونع جبران کنع اون همه زجر منو ؟...متاصفم نمیخواسم سرتون رو درد بیارم فقط میخواسم سبک شم...دلم گرفتع بود از همه ی بی تفاوتیاش...شاد بودم کع دوستم دارع ولی بازم نمیخواستم غرورمو له کنم...دارم امتحانش میکنم...امتحانی کع مجانی شروع کردم ولی خدا میدونع پایانش برام چقد تموم میشع...نمیدونم دارم با کی لچ میکنم فقط میدونم دوس دارم از این امتحان سربلند بیرون بیام...دوستش دارم...خیلی دوستش دارم جوری کع هر پسری رو با مهدیم مقایسه میکنم ...چهره ی زیبایی ندارع ولی برای من زیباترین کسع...ازتون میخوام برام دعا کنین تا اخر این داستان خوب تموم شع و منم طعم خوشبختی رو بچشم...کوچیکم و فقط۱۳ سالمع ولی منم مثع بقیع ی بچه ها دلم شادی میخواد...امیدوارم یا عشقمو فراموش کنم یا بهش برسم...دوستون دارم

#noname💔

🗣 @harfbezaan


🖍 ارسالی از #ملیکا

بعضی از آدمها جلد سخت وضخیم و بعضی نازک ،بعضی از آدمهابا کاغذ کاهی چاپ میشوند وبعضی ها با کاغذ خارجی.
بعضی از آدمها تجدید چاپ میشوند.بعضی از آدمها فتوکپی یا رونوشت آدم های دیگرند .
بعضی از آدمها قیمت روی جلد دارند؛
بعضی از آدمها با چند درصد تخفیف به فروش میرسند وبعضی از آدمها بعد از فروش پس گرفته نمی شوند.
بعضی از آدمها جیبی هستندو میشود آن هارا توی جیب گذاشت .
بعضی از آدمها را میتوان در کیف مدرسه گذاشت.
بعضی از آدمها نمایشنامه اند ودرچند پرده نوشته میشوند.
بعضی از آدمها فقط جدول سرگرمی و معما دارندو بعضی از آدمها فقط معلومات عمومی هستند!
از روی بعضی از آدمها باید مشق نوشت واز روی بعضی از آدمها باید جریمه نوشت وبا بعضی از آدمها هیچ وقت تکلیف ما روشن نیست .
بعضی از آدمها را باید چند بار بخوانیم تا معنی آنهارا بفهمیم.
و بعضی از آدمها را باید نخوانده دور انداخت...
وبعضی آدمها خیلی بی وفا هستند..........
برای کسی مینوسه که خیلی دوستش داشت عاشقش بود...
وقتی دستاشو گرفتم سرموگذاشتم رو شونش اون شاخه گلی رو که باعشق بهش هدیه دادم...
خاطراتی که باهاش داشتم یادم میوفته یه لحظه خنده میاد رو لبم ...
بعدش بغض هام شروع میشه...
ای کاش این طور نمیشد...
من عاشقش بودم...
چقدر خاطراته خوب با یه نفر زود تموم میشه...اما بغضوگریه که داشته باشی هر یه لحظه اش واست یکسال میگذره...
ای کاش همه آدما به اون کسی که میخوان برسن...
اما...اماروزگار...هی...نمیزاره..... ملیکا رضایی 16ساله از همدان 💔😔



🗣 @harfbezaan


🖍 ارسالی از #مونا


من داستان همه ی شماهارو خوندم با غمتون منم ناراحت شدم و برای همتون چیزیو ک میخاین ارزو میکنم 😍😍
من ۱۶سالمه چرا دروغ بگم عاشق نشدم ولی با دوتا پسر دوس شدم فک میکردم عاشقشونم اما میبینم ک ن اینجوری نیست ...
راسش از ۹ سالگی خاسگار داشتم .هه میدونم مسخرس تا محرم صفر سال پیش همه ارو رد میکردم .نمدونم چی شد امسال ب بکیشون بله گفتم اما زود ب مامانم گفتم حالا ک بهشون نگفتی .من نمیخام بهم گوش نداد و بله داد 😑😑😔😔😔
منم چیزی نگفتم گفتم خب شاید عاشقش شدم .روز عقدم اصن ناراحت نبودم
الان هف ماهه ک عقدم همه جهیزیمم گرفتم ماه پیش خودکشی کردم اما ناموفق بود بهش گفتم نمیخامش اما نفهمید.
ی ماه دیگه عروسیمه امیدوارم ب جا لباس عروس کفن تنم کنن .توروخدا کمکم کنین چیکار کنم من نمیخامش اصن .و اینکه من ۱۶ سالمه اون ۲۷ اصلا تفاهم نداریم هر شب ب فکر خودکشی ام کسی درک نمیکنه مامانمم قبول نمیکنه طلاق بگیرم 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭توروخدا دعا کنین ازش جدا شدم هنوز خیلی بچه ام 😔😔😔😔😔😔😔ببخشید سرتونو درد اوردم 😔😔😔



🗣 @harfbezaan


🖍 ارسالی از #هلما


داستان زندگی خیلی ازشماهاروخوندم وواقعاباخوندن یکی ازداستاناگریم گرفت...عاشق شدن اسونه اماعاشق موندن سخته...من دقیقا ازکلاس اول راهنمایی عاشق پسرعمم شدم به کسی چیزی نگفتم این عشقوتوقلبم نگه داشتم حتی به خودشم نگفتم چهارپنج سال روزوشب به عشق اون زندگی میکردم وقتی میدیدمش انگاردنیاروبهم میدادن اونم یه حسایی بهم داشت ولی بروخودش نمیاورد تایروزبهش گفتم که دوستش دارم اونم انگارمنتظربودکه اززبونم اینحرفوبشنوه ...وقتی شنیدبغلم کردیه مدت کوتاهی باهم بودیم براش کلی پول خرج کردم هرکاری گفت کردم ولی اون بهم خیانت کردودلیل خیانتشم هیچوقت نفهمیدم چون همه جوره باهاش بودم ازخوشکلی هم چیزی کم نداشتم خلاصه باهاش کات کردم الان هربارکه میبینمش به خودم میگم ...چندماهی گذشت باکسی نبودم تاداخل مجازی بایه پسره اشناشدم خیلی همودوست داریم قراره باهم ازدواج کنیم توروخدابرامون دعاکنیدبهم برسیم بااینکه ازهم دوریم ولی عشقمون پاکه دروغ وخیانتی درش نیست شایدازیه نظرایی ازمن پایینترباشه ولی همین که درکم میکنه منوواسه خودم میخادکافیه ازمن نصیحت بشما(نمیگم عاشق نشیدچون این یه چیزیه ک نشدنیه اماااااعاشق کسی بشید که ارزششوداشته باشیه پول وماشین ملاک نیس ملاک شعوروشخصیته ...



🗣 @harfbezaan


🖍 ارسالی از #مبینا


سلام مبینا هستم من ۱۴سالمه میخوام داستان زندگیمو براتون بگم . من از ۷ماهگی به خواطر دلایلی با خالمینا زندگی میکردم. که مامانم بعدها امد پیشم ‌.من خیلی اذیت شدم ولی مامانم هیچی نمیتونست بگه من خیلی زود رنج هستم. خلاصه ۱۱سال داشتم که یکی از دوستان شوهر خالم اومد خانه ی خالمینا خیلی خوش تیپ اقا باشخصیت بود انها شب نشستن مشروب خوردن اولین برخوردش خیلی خوب بود وقتی که بار دوم دیدمش یه حس خواص بهش داشتم اون بار دومی هم که دیدمش تولد براش گرفته بودن خالمینا از دیدار سوم به بعد فهمیدم دوستش دارم. خلاصه ماه رمضان شوهر خالم هروز میاورد خونش چون عشق من خونه نداشت وقتی nمشروب میخورد انگار نه انگار هر دفعه میومد خونه ی خالم نگاهش میکردم ولی nمن رو نگاه میکرد سریع نگاهم رو می دزدیدم ولی اون متوجه میشد. سه سال به همین سبک زندگی من گذشت تا اینکه بایک دختر دوست شد. داشتم دق میکردم. ولی از هم جداشدن ولی بعد ۶ماه بایک زن بچه دار دوست شد انگار همو خیلی دوست داشتن. ۱۰ سال پیش من وقتی کلاس هفتم بودم اون زنه رو دیدم داغون داغون شدم. حتی اسم n رو تو دستم کامل نوشتم. بعد اسمشو خط زدم یهروز عشقم مارو خونش دعوت کرد رفتیم اینا مشروب خورده بودن من داشتم میرقصیدم خسته شده بودم اومدم اب بخورم ( من طی ۷ماه هی بهش میگفتم دوست دارم ولی جوابمو نمیداد ) بعد اومد تو اشپز خونه ازم پرسید تا کی عاشقم میمونی جوابشو ندادم بعد تو دلم گفتم. تا اخرین نفسم گفت اوه دوسم داری بوسم کن لپشو اورد من بوسش کردم. ولی گفت من بوست نکنم منم گفتم باشه لپمو اوردم گفت نه از لبت چاره نداشتم گذاشتم بوس کنه بعد دفعه ی دوم اومدم اب بخورم. اومد از پشو بقلم کرد بعد ۴ماه فهمیدم دارن نامزد میکنن دق کردن 😭😭😭😭😭دعا کنید از هم جدا بشن دارم میمیرم.


ببخشید سرتونو درد اوردم



یه ارزو برای همه ی ادم ها دارم هیچ کس تو زندگیش شکست عشقی نخوره خداجونم


🗣 @harfbezaan


دختری ۱۹ ساله هستم ،درسن ۱۵ سالگی که توی اوج درس خوندن بودم ،یه روز یکی از دوستام عکسمو برای یادگاری برداشت ، دوسه روز بعدش با حالی زار پیشم اومد و گفت که برادرزاده اش عکسمو برداشته و بهش گفته تا من بهش زنگ نزنم عکسمو بهم نمیده . منم که حسابی ترسیده بودم مجبور شدم بهش زنگ زدم . دختری نبودم که با هرکسی دوست شم ولی خب وقتی که دیدمش قبول کردم که باهاش دوست شم ، روز ها گذشت و گذشت و ما همچنان با هم حرف میزدیم . تا اینکه یه روز فهمیدم عاشق یه پسر خوشتیپ و با اخلاق و مغرور شدم . تیپش دیوونم میکرد ،انقدر با اخلاق و با ادب بود که من جرعت نمیکردم روی حرفش حرف بزنم . از زبونش خانمی نمی افتاد . به قدری عاشقش شم که اگه یه روز با هم حرف نمیزدیم از غصه میمردم .
خلاصه با کلی مشکلات ما به هم رسیدیم .

الان ۹ ماهه که خونه خودمونیم زندگیمون خوبه ولی خب دعوا هایی داریم که بعضی وقتا واقعا هردوتامونو اذیت میکنه ولی کم نمیاریم .

من آقاییمو خیییلی دوسش دارم جوری که نفسام به نفسش بنده ، عاشقانه باهاش زندگی میکنم ولی بعضی کارای خودم و کارای اون خیلی عذابم میده .
دوست دارم به اقایون توی کانال بگم همینطور که هستین با کسی که عاشقشین رفتار کنین . خودتونو اونقدر جلوه ندین که بعد از ازدواج طرف فکر کنه با یکی دیگه ازدواج کرده . این نظر منه .

🗣 @harfbezaan


🖍 ارسالی از #ساحل


سلام ساحلم ۱۸ سالمه من دختری اروم بودم تاحالا عاشقا رودرک نمیکردم همش میگفتم الکیه تا روزی خودم گرفتارعشق شدم وخیلی زمینم زد.من حدودا۵-۶ماه بایه پسربودم اسمشم ناصربوداوایل رابطمون عالی بودمن فک کردم من عاشق نمیشم ولی ای کاش باعقلم جلومیرفتم ولی به ندای قلبم گوش کردم وابستش شدم یه دل نه صددل عاشقش شدم حتما باس روزی یبار بایدعکسشومیدیدم عشقم فقط یه رفتاربدی داشت سردبودوغیرتی نداشت همین عذابم میداد خودموگول زدم ک ب مرورزمان روم تعصب پیدا میکنه ولی اشتباه کردم ی شب ک ب تلخ ترین شبم تبدیل شد من بخاطره بی محلیش باهاش قهرکرده بودم ای کاش اخلاقه بدشوتحمل میکردم قهرنمیشدم شبش گفت من ب تودل نمیبندم من وابست نیستم اصلا دوستت ندارم اون شب قلبم مثل ی لیوانی ۱۰۰کیلومتری بیفته پایین شکست مثل ابربارون گریه میکردم رفیقم سعی میکردارومم کنه اگ رفیقم نبوددیگ امروزنبودحرفه دلموب شما عزیزان بگم مدیونه رفیقمم. فردایش عشقم اومد ک پشیمون شدم برگرد ولی دیرشده بودعشقم ب نفرت تبدیل شده بودفقط بخاطره حرمت عشقی ک قبلاداشتیم نشکوندم قبول کردم ولی بهش بی محلی میکردم وباعث شد تا ۲۵اسفند۱۳۹۶ رابطمون دوام بیاره.بعداز۲۵ اسفندچندباربهش پی ام دادم ولی اون دیگ نگفت برگردبلاکم کردخیلی سخته عشقت بلاکت کنه.دلم خیلی برای صدای مردونش تنگ شده فقط یباراسمموصداکنه این دله بی صاحب اروم شه😔😔😔داداشاوابجی های گلم سردتونودراوردم ببخشید، یه خواهش دارم ازتون برام دعاکنین عشقم برگرده.تازه فهمیدم چقددوستش دارم😔😔😔😔ممنونم حرفه دلموگوش کردین


🗣 @harfbezaan


🖍 ارسالی از #بینام

#قسمت_دوم

بعد ش یجورایی این موضوع پیش رفت که منم دیگ دوسش داشتم باز دوباره شماره داد و ما برگشتیم تبریز رابطه ی ما عالی پیش میرفت حتی چند بارم بخاطرم اومد تبریز و رفتیم پارک و بازار ... هر دفعه هم که میومد یه هدیه ی خیلی قشنگ واسم میگرفت عاشق هم بودیم خیلی همو دوس داشتیم و 2 سال باهم بودیم و قرار شده گذاشته بود بیاد خواستگاری . همه چیش عالی بود دوستام میگفتن منو آرشاوین خیلی بهم میایم گذشت تا اینکه یه روز هر چقدر بهش زنگ زدم گوشیش خاموش بود خیلی نگران بودم زنگ زدم به آبجیش اون شروع کرد به گریه کردن منم گفتم چی شده که گفت بابام گفته بود آرشاوین حتما باید با دختر عموش ازدواج کنه اونم از خونه عصبانی با ماشین رفت بیرون حالا هم تصادف کرده تو کماس اینو شنیدم دیگ چیزی نفهمیدم وقتی چشم باز کردم تو بیمارستان بودم من بخاطر شوکی که بهم وارد شده بود یه هفته تو بیمارستان بودم من تو بخش عشقم تو کما 😭 حالا دیگ نیس رفته فقط تنها یادگاری که ازش دارم اون کادو ها و عکس های دونفره و ادکلنشه 😭😭 همین منم خاطره هایی که اون روزا باعث خوشبختیم و
حالا باعث اشکام شده عشقم دوس داشت دکتر جراح داخلی بشم و منم طبق خواسته اون ادامه دادم و الان ترم 4 دانشگاه علوم پزشکی تهران هسم البته الان باید مشغول کار میشدم ولی بخاطر دو سال افسردگی بعد فوتش عقب افتادگی درسی داشتم همیشه به یاد نفسم هسم تا آخر عمرم عاشق خاطره هاش میمونم دوس دارم منم بیاد ببره پیش خودش آخه من الان پنج ساله بغلم نکرده . اگ حالا حالا ها نرفتم پیشش اون آرزو هایی که دوس داشت واسه من اتفاق بیفته واسشون تلاش میکنم آرشاوینم همیشه یادت تو دلم زندس عشق تازه از سربازی برگشته ی من 😭 ممنون که خوندین حرفامو واسه شادی روح عزیزم دعا کنین . و اینکه قدر عشق رو بدونین عشق حرمت داره این کانالو خیلی اتفاقی دیدم ولی چون دیدم همه شکست خورده هستن خواسم بگم دنیا ارزش دل شکستنو نداره
ببخشید هدف من دردو دل کردن با کاربر های گروهتون نبود خیلی وقت بود این کانالو داشتم ولی وقت نمیشدم حرفامو بگم . اما هدف من اینه که این عزیزان بدونن که هیچوقت عشق و احساسات پاکشون رو در مقابل یک آدم پست به نمایش نذارن که از نظر اونها نمایشه . عاشق کسی بشن که مثل عشق من باشه که حتی لحظه ی که این دنیا رو ترک کرد رو زبونش اسم من بود 😭 دوس دارم فریاد بزنم به همه ی عاشق های واقعی بگم شما لایق کسی هستین که لیاقت داره نه کسی که تو ذهنش خیانت تا قیامت داره ❤️


🗣 @harfbezaan


🖍 ارسالی از #بینام

#قسمت_اول

سلام آجیا و داداشای عزیز
میخوام یه حرفایی بزنم که شاید طولانی باشه اما لطف کنید تا آخر بخونید . خب همه ی داستان های زندگی از یه جایی شروع میشه دیگ
واسه منم از اینجا: کلاس اول دبیرستان بودم اما14 سالم بود چون از کلاس پنجم جهشی خونده بودم تو مدرسه تیزهوشان بودمو معروف بودم به گالیله چشم عسلی یعنی باهوش مث گالیله و رنگ چشام که عسلیه
خیلی ها بهم پیشنهاد دوستی میدادن و حتی معلم زبانمونم دوسم داش
ولی من خیلی از دوستامو میدیم که یا خیانت میبینن یا خیانت میکنن تو همین رابطه های دوستی واسه همین یه کار مسخره‌ای بود بنظرم که دوست شی بعد ادعای عاشقی کنی و بعدم که خدافظی 😏خلاصه گذشت تا اینکه واسه دوره ی دوم نمونه سوالات AKO
تو کادر تیزهوشان امتحان قرار بود بدم تو تهران ما رو از شهر خودمون بردن تهران ... بعد دو روز اقامت توی یک هتل روز امتحان رسید و من طبق معمول بدون استرس سر جلسه حاضر بودم نشسته بودیم تا سر دبیر ها بیان که ی نفر از در اومد تو اما من جوری محو تماشاش شده بودم که متوجه شدو یه لبخند زد و اومد نشست صندلی روبه رویی من و بهم گفت اگه کمکی میخواسم بهش بگم اما منم که باز مغروریم سر باز کرده بود بهش محل ندادم ولی چشمای طوسیش دیونه کننده بود بلاخره امتحان رو دادیم . از جلسه اومد بیرون که متوجه شدم داره دنبالم میاد که اومد کنارمو سلام داد ج ندادم گفت سلام که نمیکنی ج دادنشم بلد نیسی که اعصابم خورد شد برگشتم طرفش بهش گفتم بچه پرو چه زود پسر خاله میشی تو محض اطلاعت من به هرکسی سلام نمیدمم ولی اون بزور خندشو نگه داشته بودو قرمز شده بود از کنارش محکم رد شدم که یهو دستمو گرفت تو هپروت سیر میکردم که بخودم اومدم و بهش گفتم به چه حقی دست منو گرفتی گفت به حق عاشقی گفتم عه شما هر کیو میبینی زود عاشقش میشی؟ گفت نه چشمات یه جوری به دلم نشست خیلی قشنگه بعد یه شماره بهم داد و همینطور که زیر لب میگفت چشات قشنگه ازم دور شد اما من تو بهت بودم اصن سابقه نداشتع یکی به من اونجوری ابراز علاقه کنه اما خب نمیشد که وقتی نمیشناسمش باهاش ارتباطی داشته باشم شمارشو انداختم تو سطل آشغال و برگشتیم هتل بعد سوار ماشین شدیم و متوجه شدم یکی دنبالمونه وقتی رسیدیم به محوطه ی هتل فهمیدم خودشه


🗣 @harfbezaan


🖍 ارسالی از #زهرا

من دختری بودم که دوس نداشتم با کسی باشم یا دوسش داشته باشم یا هرچی من در المان زندگی میکنم چند وقت پیش یکی از دوستام. اومد پیشمو گفت یه ایرانی وارد مدرسه شده منم با خوشحالی رفتم باهاش اشناشم نمیدونستم، پسره به دوستم گفتم ازش بپرس از کدو شهره یه دفعه دیدم اومد سمتم بعد یه مدت دنبالم را افتاد من یکم بهش حس پیدا کرده بودم ولی بهش میگفتم ازش متنفرم هر روز میمود و التماس میکرد بعد از یه مدت ازش خوشم اومد و رفتم قبول کنم ولی شنیدم که با دوستش داره شرط میزاره که فردا با دستایه من وارد مدرسه شه وقتی شنیدم اتیش گرفتم بهش گفتم ازت متنفرم و کلی اذیتش کردم یعنی بی نهایت بلا سرش اوردم بعد از به مدت با مدرسه رفتیم سینما جلو همه جیغ کشید چطور بهت ثابت کنم عاشقتم و بعدش لب دریا بهش گفتم مطمعنم بعد ۱هفته ولم میکنی قسم خورد گفت نه بعدش بهم یه انگشتر داد گفت روزی میرسه میام بهت میگم مپ عاشقت بودم ولی تو با یکی دیگه رفتی اینو یادگاری نگه دار قبول کردم باهم دوس شدیم بهم گفت یا بوسم میکنی یا ولت میکنم من گفتم اگه دوسم داشته باشه نمیکنه گفتم بکن بعد گفت از ذول عاشق بهترین دوستت یعنی ابجیت بودم دنیا رو سرم خراب شد گفتم منم باهات بازی کردم و بعد با دوستم دوس شد بعد یه روز ولش کرد و با بقیه دوستام رفت جلو چشام دوستمو بوسید و میگفت چقدر حال میده بعد با ابجیم یا بهترین دوستم برام نقشه کشیدن که اسکلم کنن برگشت هرچی گفت قبول کردم بی نهایت عاشقش شدم من دختری که بی نهایت مغرور بودم غرورمو شکستم بعدم ولم کرد گفت نقشه بوده ۴۰تا قرص خوردم هیچی نشد بعدم اومد کلاسم بی نهایت خوشحال بودم ولی هر روز با یکی بود همه میگفتن میخواد لجتو دریاره دوست داره مگرنه اونکارارو نمیکنه چند رپز پیش به یه دختره گفت دوسش داره و ازم نظر خواست. .خواستم خودمو بکشم دوستام بهش گفتن گفت براش مهم نیس با بهترین دوستمم دوباره دوس شدم بعدم بهم گفتن داره از مدرسه میزه ۷بار بلاکم مرد و برا همیشه داره میره حاظرم همه چیشو قبول کنم ولی بی اون نمیتونم دوباره قرص خوردم و همه بهش گفتن خودشو خیلی ناراحت گرفت بی نهایت خوشحال شدم دیگه بهم فوش نمیداد باهام خوب شده بود ولی بعد گفت عاشقه یکی دیگس من مشکل اعصاب پیدا کردم تو خانوادمم مشکل دارم بینهایت غمگینم یه چیزمم خوب تیس الان میره نمیدونم چیکار کنم هروز یکی میاد از عشقش برام تعریف میکنه ولی عشقش همون عشقه منه ارزوم مرگه ولی هیچیم نمیشه دعا کنید مجزه شه و نره😭😭😭😭😭


🗣 @harfbezaan


🖍 ارسالی از #فائزه

سلام دوستان من فائزه هستم 16 ساله من ویه پسربه اسم اشکان خیلی هم دیگرو دوست داریم وحاظریم ب خاطرهم هرکاری انجام بدیم ماحتی تا پای نامزدی هم رفتیم اما خانوادم کمی دودل بودن وجواب رددادن عشقم دوباره میخوادبیادخواستگاری دعا کنیدبهم برسیم ما بدون هم نمیتونیم خیلی خیلی همومیخوایم جون عزیزتون واسه منواشکان عشقم دعاکنیدهمه عاشقا که مثل منواشکان عشقشون پاکه بهم برسن وخوشبخت شن منواشکانم بهم برسیم التماس دعا🙏🙏🙏🙏


🗣 @harfbezaan


🖍 ارسالی از #غزل

اسمم غزل هست ۲۶ سالمه باپسر عموم ازدواج کرده بودم ۳ سال نامزد موندم بعد ۳ سالم عروسیم شد ولی الان ۲ ساله خونیه بابام هستم دارم طلاقمو میگیرم طلاقمو به خاطر این میگیرم که پسرعموم معتاد شداونم دوستای بدشون کردن چن بار بستریش کردن منم بهش چندین بار شانس دادم رفتم سر زندگیم خیلی عذابم میداد وکوتکم میزد شبا خوابیدنی بالای سرش چاقو میزاش همه چاقوهارو توخونم قایمش کردم فردای اون روز دیدم بالای سرش تیغ گذاشته خلاصه تاقت نیاوردم اومدم خونیه پدرم وخدارو شکر میکنم پدرم مثل کوه پشتمه وهرکی داستان زندگی منو خوند از تهه دلشون برام دعا کنن چون طلاقم نیمه هست بزرگترین آرزوم این هست هر چه زود تر طلاقم تموم شه منم حق زندگی کردن دارم


🗣 @harfbezaan


🖍 ارسالی از #محمد

سلام...
محمد هستم...
۱۸ سالمه ساکنه اصفهانم شهره نجف آباد...
اولین عشق و دوست دختری ک داشتم هم سنه خودم بود...
اونموقع من ۱۵ سال داشتم و چیزی سرم نمیشد بعد از یک سال دوستی پسر عموش رفت خاستگاریش و پدرشم قبول کرد و ما جداشدیم...
بزرگترین شکسته زندگیه من بود...
بعد از اون به هر دختری ک میرسیدم باهاش رل میزدم،وابستش میکردم بعدم ترکش میکردم...
یه شب رفیقم بهم زنگ زد ک برم کمکش پیتزا فروشی بهم گفت ک دوشب بیا کمکم منم رفتم...
دیر وقت بود حدوده ساعته ۲ ک از کار برمیگشتم ب غیر از رلم از طرفه یه نفر دیگه هم pm داشتم...
پروفایلاش جوری بود ک پدر و مادرشو از دست داده بود دلم سوخت یه مدت pm میدادیم ولی بلاکش کردم بعد از یک هفته ازادش کردم و ازش معذرت خواستم...
بعده یه مدت بهم گفت ک گوشیه مادرشه و اون این پروفایلا رو میزاره...
با همه فرق داشت
خیلی بهش وابسته شدم تا جایی ک با رلم ندا ک خیلی دوسش داشتم کات کردم...
همه فکر و ذکرم شده بود مرسانا...
خیلی دوست داشتنی بود ولی برا اینکه شکاک بود خیلی قهر میکردیم...
خیلی خیلی دوسش دارم...
این اواخر هم معلوم بود بجز من با کسه دیگه ای رابطه داره...😔
بزرگترین مشکله ما این بود ک از هم دور بودیم
اون آمل من اصفهان
از دیروز تا الان جداشدیم😔
فکرش داره دیوونم میکنه
دعا کنین برگرده خودش هم داخله کاناله...
ببخشید اگه سرتونو ب درد آوردم...



🗣 @harfbezaan


🖍 ارسالی از #بهار

سلام ب همه ی دوستان
من بهارهستم16ساله ازاراک
حرفای همتونو شنیدم باناراحتیتون ناراحت شدموباشادیتون خوشحال
منم مثل شماهاشکست عشقی روخوردم همه ی این پسراهمیشه یه زخمیو میزنن روقلبت ک هیچوقت فراموش نکنی من تقریبا3سال ب پای عشقم موندم هردومون عاشق هم بودیم ولی اخرش خیانتشو کرد
داداشیای گلم شماقلب مادخترارومیشکونیدخداقلب دخترتونومیشکنه
وابجیای خوبم شمام سعی کنید عاشق کنید عاشق نشید
ممنون ک ب حرف دل منم گوش کردین سپاسگزارم
خدانگهدارتون😘


🗣 @harfbezaan


🖍 ارسالی از #ساینا

سلام من ساینام ۱۸ سالمه من ی دختر شر شیطون تخس مغرور بودم من با خیلیا بودم از اون اقا مومنه بگیر تا اون اقا پسر لاشی من با هر پسری ک رابطه داشتم طولانی ترینش یک ماه بود ولی خودمو وابسته نمیکردم بهشون اول فروردین بود ک ی پسری ب من شماره داد اولش نمیخواستم ازش بگیرم چون خوشم نیومده بود ازش تو یک ماه وابسته من شده بود ولی من هیچ حسی نسبت ب اون نداشتم خیلی کارا واسم کرد خاک تو سر من ک دل اون پسرا شکستم روز اخری ک باهاش دعوام شد و کات کردم بهم گفت ارزوم خوشبختیته ولی مطمئن باش ک یکیم پیدا میشه ک دل تو را بشکنه برو ب سلامت چیزی نگفتم دیگه ولی آه اون منو بدبخت کرد بعد اون با ی پسری ب اسم علی رل زدم منو وابسته خودش کرد همه کاری واسش کردم اما اون ب من خیانت کرد رفت با دوست خودم ساناز رل زد من میدونستم اینا باهم رل زدن اما حرفی نزدم چون نمیخواستم عشقمو از دست بدم تا اینکه علی ی روز پی ام داد نمیخوام باهات باشم خدافظ هرچی زنگش میزدم جوابمو نمیداد روانی شده بودم همش قرص قلب دردو اعصاب میخوردم
یه هفته بعدش با دوستم ساناز اومد دم در خونمون 😔کارت عروسیشونا واسم اورده بود اونجا بود ک نابود شدم شب عروسیش نمیخواستم برم قلبم اتیش گرفته بود همش گریه میکردم تا اینکه نظرم عوض شد تیپ زدمو رفتم عروسیش پام توان اینکه از پله ها برم بالا رو نداشت دو سه باری خوردم زمین ولی پاشدمو رفتم تو مجلس اونجا خیلی جلو خودمو گرفته بودم ک گریه نکنم جلوی ساناز و علی همش میخندیدم ولی از درون داغون بودم هردوتاشون اومدن سر میزی ک من نشسته بودم باهم مشروب خوردیم و سیگار کشیدیم هه ببین من دختری بودم ک لب ب مشروب نزده بودم از بوی سیگار بدم میومد ولی اخر سیگاری شدم گفتم من میخوام همه سلامتیارو بگم قبول کردن گفتم پیک اولو بزنیم ب سلامتی رفیقی ک میدونست چقدر عشقمو دوست دارم ولی ازم گرفتش پیک دومم بزنیم سلامتی اون دختر پسرایی ک براعشقشون همه کاری میکنن ک ب عشقشون برس پیک سومم بزنیم بسلامتی اون نامردی ک الان روب روم نشسته و بهم خیانت کرد گلوما بغض گرفته بود نتونستم ادامه بدم فقط پیک چهارمو ریختم زمین و اومدم بیرون از تو باغ
وقتی اومدم بیرون هق هق تو ماشین داشتم گریه میکردم یاد حرفی افتادم ک اون پسره بهم زد دلشو شکستم یکیم پیدا شد ک دل منو شکست الان دیگه اون دختر مغرور تخس شیطون تبدیل شده به ی دختر بی اعصاب ک اگه قرص ارام بخش و اعصاب نخوره روانی میشه کارم شده همش گریه و اهنگ غمگین گوش دادن .😪
اهای پسرا اون دختری ک شب نمیتونه بیاد بیرون با اون دختری ک تا زنگش بزنی بگه منتظرتم بیا دنبالم خیلی فرق داره اون دختری ک عشقشو از روی ماشین مدل بالا و پول انتخاب میکنه و تا با یه ماشین مدل پاین بری دنبالش میگه من بیرون نمیام کار دارم خیلی فرق میکنه
دخترا اون پسری ک همش بهت گیر میده دعوا و بحث میکنه باهات نگو حساسه نگو شکاکه اون پسر واقعا عاشقته ک بهت این گیرارو میده اگه دوست نداشته باشه خیلی راحت میتونه وقتی بهش میگی میخوام موهامو بیرون بزارم خیلی راحت بگه هرجور راحتی یعنی اصلا واسش مهم نیستی هیچ وقت دل کسیا نشکونید چون یکم میاد دل شمارو میشکنه ببخشید سرتونا درد اوردم خدافظ


🗣 @harfbezaan

Показано 20 последних публикаций.

2 153

подписчиков
Статистика канала