#پارت232
#امیر_سپهبد⛓🍷
#زهرا_حداد_همدانی🦋
-میگم اگر شبیه سام یا ساشا نیستم پس چطورم ؟
ساحل باز بدجنسی به خرج داد و گفت :بدتر از سام و ساشایی .
-باید چند تا چیز و بدونی . اول نباید از کنار من تکان بخوری ! دوم باید درست نقش بازی کنی و سوم اینکه به هیچ وجه نباید نقاب تو از روی صورتت برداری .
بعد نگاهش را به ساحل دوخت و اشاره ای به پیراهن روی تخت کرد .
-برای امشب این پیراهن و باید بپوشی . ببین اگه مشکلی داره عوضش کنیم .
ساحل به سمت تخت رفت و لباس را برداشت . یک پیراهن نقره ای ماسکی بود.
-از الان باید آماده بشی دیگه .
ساحل نگاهی به ساعت کرد و سری تکان داد . از اتاق بیرون زد و به سمت اتاق خودش رفت .
لباس را تن زد . کمی تنگ بود ولی خوب قابل تحمل بود .
با تقه ای که به در خورد شال را روی سرش انداخت و به سمت در رفت و در را باز کرد .
_سلام .
نگاهی به دختر جوان انداخت و جوابش را داد .
-من آرایشگرم . اومدم برای شینیون و میکاپ شما .
کنار کشید و دختر جوان داخل اومد .
-من ماندانام،دختر خاله ی سبحان .
لبخندی روی لبانش نشست و در حالی که با دخترک چشم عسلی دست می داد خودش را معرفی کرد .
#امیر_سپهبد⛓🍷
#زهرا_حداد_همدانی🦋
-میگم اگر شبیه سام یا ساشا نیستم پس چطورم ؟
ساحل باز بدجنسی به خرج داد و گفت :بدتر از سام و ساشایی .
-باید چند تا چیز و بدونی . اول نباید از کنار من تکان بخوری ! دوم باید درست نقش بازی کنی و سوم اینکه به هیچ وجه نباید نقاب تو از روی صورتت برداری .
بعد نگاهش را به ساحل دوخت و اشاره ای به پیراهن روی تخت کرد .
-برای امشب این پیراهن و باید بپوشی . ببین اگه مشکلی داره عوضش کنیم .
ساحل به سمت تخت رفت و لباس را برداشت . یک پیراهن نقره ای ماسکی بود.
-از الان باید آماده بشی دیگه .
ساحل نگاهی به ساعت کرد و سری تکان داد . از اتاق بیرون زد و به سمت اتاق خودش رفت .
لباس را تن زد . کمی تنگ بود ولی خوب قابل تحمل بود .
با تقه ای که به در خورد شال را روی سرش انداخت و به سمت در رفت و در را باز کرد .
_سلام .
نگاهی به دختر جوان انداخت و جوابش را داد .
-من آرایشگرم . اومدم برای شینیون و میکاپ شما .
کنار کشید و دختر جوان داخل اومد .
-من ماندانام،دختر خاله ی سبحان .
لبخندی روی لبانش نشست و در حالی که با دخترک چشم عسلی دست می داد خودش را معرفی کرد .