بعد از یک سال تحمل کردن جدایي از فرشتهي نجاتش دوباره خواست اونو برگردونه پیشش ، با اینکه خودش رفته بودا…
قلبش تند میزد و بین دوراهي مونده بود
یه حس عجیب داشت ، حسي که از استرس و امید و هیجان ترکیب شده بود
اما نمیتونست به این فکر کنه که هیچ وقت قرار نیست کوک بازم مال اون بشه بدون معطلي وارد صفحه چتش با کوک شد و شروع به تایپ کردن پیام کرد:
«خب..
فکر میکردم میتونم
اینکه بدون تو زندگي کنم
اما میدوني چیشد ؟! فقط از خودم دور شدم.
من میخوام کسي باشم که وقتي خوشحالي حس خوبتو بهش بگي
میخوام شونه هاي من تکیه گاهت باشه
میخوام چشمات نقطهي آرامش من باشه ، فقط من
قلبش تند میزد و بین دوراهي مونده بود
یه حس عجیب داشت ، حسي که از استرس و امید و هیجان ترکیب شده بود
اما نمیتونست به این فکر کنه که هیچ وقت قرار نیست کوک بازم مال اون بشه بدون معطلي وارد صفحه چتش با کوک شد و شروع به تایپ کردن پیام کرد:
«خب..
فکر میکردم میتونم
اینکه بدون تو زندگي کنم
اما میدوني چیشد ؟! فقط از خودم دور شدم.
من میخوام کسي باشم که وقتي خوشحالي حس خوبتو بهش بگي
میخوام شونه هاي من تکیه گاهت باشه
میخوام چشمات نقطهي آرامش من باشه ، فقط من