آن نیم ساعتی که قبل از آمدن دکتر آنجا بودم واقعا برایم شیرین بود. بعد دکتر مرا بیرون فرستاد. وقتی به ایستگاه رسیدم آن قدر گیج و منگ بودم که نزدیک بود سوار قطار سنت لویی بشوم. تو هم خیلی گیج بودی. چون یادت رفت به من چاي بدهی. ولی هردویمان خیلی خیلی خوشحالیم نه؟ وقتی من با گاري به لاک ویلو برگشتم هوا تاریک بود اما چقدر ستاره ها میدرخشیدند! امروز صبح هم به کالین و جاهایی که باهم بودیم رفتم. همش یاد حرف هایت و طرز نگاه هایت میافتادم. هوا امروز جان میدهد برای کوهنوردی و کاش پیشم بودي و باهم از تپه ها بالا میرفتیم. خیلی دلم برایت تنگ شده جروی عزیزم. اما این دلتنگی توام با خوشحالی است. چون به زودی دیگر پیش هم خواهیم بود. ما واقعا مال هم هستیم و این رویا نیست. اما عجیب نیست که بالاخره من هم کسی را دارم؟ براي من که خیلی شیرین است. با این حال هرگز حتی براي لحظه ای نمیگذارم که از داشتن من پشیمان شوي.
ارادتمند همیشگی همیشگی شما، جودي.
ارادتمند همیشگی همیشگی شما، جودي.