خورشیدِ‌نیمه‌شب‌.


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


گویی گوشه‌ای از لباسش در چرخ ماشینی گیر کرده بود و ماشین او را کم کم به درون خود می کشاند..

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


و نومیدی ای که تمامم رو در برمیگرد.


معنی خاطره، آنچه بر کسی گذشته و در حافظه اش مانده
معنی حافظه، عارضه ضبط و نگهداری مطالب و وقایع
معنی عارضه، اتفاق، پیشامد، مرض عشق
معنی فاصله، مسافت بین دو چیز یا دو کس
تو خیلی دوری، خیلی دور..


من بیشتر از شجاعت به زمان احتیاج دارم. چون این امر دیر یا زود باید اتفاق بیفتد. هرچند اگر دوست داری یک قلم و کاغذ به من بده تا همین لحظه همچیز را در نامه برای او بنویسم.


بمان و قصه ها برایم بساز، آنهارا خواهم نوشت.


Репост из: شفق میانِ زمستان
قصه‌ی ماندن باش، بگذار هزار و یک‌شب تورا بگویم‌.


Репост из: شفق میانِ زمستان
بوی قهوه می‌دهی، در لیوان من بمان.
نماندنت درد دارد، نماندنت نشانه دارد.
نشانه‌ها را در تک‌تک خط‌های خالی کاغذ و جوهرخشکِ خودکار می‌بینم.
نشانه‌ها را در ملاقات با آینه دیده‌ام.
تو بی‌رحمانه مرا درگیر جزئیاتِ نشانه‌ها کردی.
تو می‌دانستی نماندنت دشوار و سنگین است و نماندی.
اگر تا قبل از غروب نیایی بار نیامدنت، مرا له می‌کند.
و این اتفاق ارزش له شدن را دارد.


27 Dec .




بسانِ قصه ی ماندن در من؛
بمان تا بمانم؛ در شیارهای گوشه ی لب هایت، با هرلبخندت گم خواهم شد.
تو بمان تا بمانم؛ بمان تا برایت بنویسم، کلماتم باش؛ بگذار همانند آن ها با پیچ و تاب گیسوانت بازی کنم.
اگر تو بمانی خواهم نوشت؛ ذوقِ نوشتنم باش.
زبانم در تابِ توصیف تو ناتوان است، بمان برایت خواهم نوشت.
از خنده های تو خواهم گفت، بر کاغذ خواهم آوردشان.
از چشمانت خواهم نوشت؛ همان چشمانی که در آن ها نفس میکشم.
من در میانِ دست های تو زنده خواهم شد و دست های من، تو را در کلماتم، در دفترم با قلمم زنده نگاه خواهند داشت.
قصه ی ماندن باش، بگذار قصه ها از تو بگویم.

-لُن.




دل ببر از این خرابِ دلی که مانده است از من بجای.


بی آنکه بدانم، بی آنکه بگویم چیزی در من از تو حرف می‌زند.
فریادهای خاموشِ قلب من به بین چگونه به سینه در میزند..




تو یک جهانی؛ روزی جهانگرد خواهم شد.


و من هنوز نمی‌دانم از کِی و چرا و چگونه، خودم را در تیرگیه چشم های تو یافتم.
کی دریافتم که دیگر کار از کار گذشته است.
نمیدونم کی بود و چگونه شد؛ اما میدانم، من برای کشف کهکشانِ چشم های تو فضانورد خواهم شد.
برای این که تو را دریابم، از آسمانها تا زمین خواهم آموخت.
بگذار روزی با غروبِ لبهایت طلوع کنم؛ تو در تاریکیه وجودم خورشید خواهی شد.


Репост из: شفق میانِ زمستان
تو خیلی زیبا هستی.
متاسفم که همچنان نتوانستم این‌را به خودت بگویم.
من هنگام دیدن تو یک بی‌جنبه می‌شوم.
بی‌جنبه و درگیر، درگیرِ کشفِ تو.
کشف کردنت سخت و زمان‌بر است.
گردیِ چشم‌هایت شبیه‌ به کهکشان است.
سرخیِ لب‌هایت شبیه به غروب خورشید بعد از یک بارانِ جانانه‌ است.
وقتی می‌خندی، خط ریز کنارِ لبت، ماه است.
ماه را دوست دارم، از اینکه روزها را به انتظار دیدنِ ماه، شب کنم خوشم نمی‌آید.
پس روز‌ها را بیشتر بخند.
آن چروک‌های کوچک ولی زیبای کنار چشمت را دیگر نمی‌گویم.
نمی‌دانم شبیه به چی هستند، ولی بهشان حسودی می‌کنم.
موهایت را نگفتم؟ موهایت ظالم و بی‌رحم هستند. زیرا هر یک از تار‌های پریشانِ روی صورتت با روح و روان من بازی می‌کند و همیشه باخت می‌دهم.
کشف کردنت سخت است، برای کشف تو نیاز است هم یک کاشف باشم هم نجوم‌شناس هم فضانورد، هم روانشناس، هم باجنبه.
و من تا اینجا هیچکدام نیستم.
در کشفت ناتوانم چون تو یک جهانی و من هیچ.


بگذار برایت آن کسی باشم که فریاد می‌زند هیچکس نیست.


چشمات، کفرهِ ایمانه.


بهت گفته بودم تو همونی هستی که وقتی بارون میاد اسمت رو روی شیشه مینویسم؟


زیر بارون با روحِ تو میرقصم.

Показано 20 последних публикаций.

56

подписчиков
Статистика канала