از پدرش میخواد که خودش رو مجازات کنه و با گیسکاردو کاری نداشته باشه. پدر تصمیم میگیره به دخترش کاری نداشته باشه و دو نفر از خدمتگزارهاش رو میفرسته تا گیسکاردو رو خفه کنن و قلبش رو از سینه دربیارن. قلب گیسکاردو رو میذارن داخل یک جام و میفرستن برای گیسموندا. قبل از این که به دستش برسه یک سری گیاه سمی رو جمع میکنه و تبدیلشون میکنه به یک سم قوی. وقتی جام به دستش میرسه و قلب عشقش رو میبینه میبوستش و انقدر اشک میریزه که سم رو با اشکهاش داخل جام ترکیب میکنه و جام رو سر میکشه. خدمتگزارهاش به پدرش اطلاع میدن که چیشده و وقتی میرسه که خیلی دیر شده. گیسموندا به پدرش میگه اگر ذرهای متاسفه بخاطر همهچیز باید کنار همدیگه دفنشون کنه. چون وقتی زنده بودن مجبور شدن مخفیانه کنار همدیگه باشن پس حداقل مرگشون مخفیانه نباشه و در کنار همدیگه به خاک سپرده بشن و به آرامش ابدی برسن. گیسموندا در حالی که قلب عشقش رو در آغوش گرفته از دنیا میره و پدرش طبق قولی که داده بود کنار هم دفنشون میکنه.