یکسال پیش در چنین شبی ... آقای شاه , نبات را بردند خونه مادرم تا من کار اداری روز بعد را بتونم انجام بدم
در دل زمستان ترشی درست کردم و عطر گلپر و سیر توی آشپزخونه پیچیده بود ... آشپزخونه بهم ریخته و پر از سبد و سرکه و قابلمه بود و من که از تهیه ترشی هلاک بودم تصمیم گرفتم خودمو به یه چای مهمان کنم و بعد آرام آرام مرتب کنم
کتری را روشن کردم و به سمت گلها رفتم تا آبیاری شون کنم ... صدای عجیبی شنیدم ... کتری تو شعله های آتش بود😵 خیلی سریع گاز و شعله رو خاموش کردم
( استادمون توی کلاس آتش نشانی تاکید کرد هنگام آتش گرفتن فقط سه دقیقه فرصت فروکش کردنشو را دارید ... در غیر اینصورت بهتره فرار کنید , یه کمد چوبی در عرض پنج دقیقه شعله ور میشه و اولین قدم بستن شیرگاز اصلیه ) خب ! آقای شاه دسته ی شیرگاز رو برداشته بودن 😰 , احتمالا برای تزیین انباری 😬😅
و با خیال راحت به قند گفتم : خدا رحم کرد
که با صدای گرومپ به سمت آشپزخانه دویدم ... خدای من ! پکیج و کابینت چوبی لابلای شعله های آبی بودن و آتش تا سقف آشپزخانه می لورچید 😭
نمیتونستم فکر کنم ... و فقط یه چادر انداختم روی سرم و دویدم توی راهرو و همسایه ها را خبر کردم ...
لطف این فرشته ها را هیچ وقت فراموش نمیکنم ... چطور پابرهنه دویدند و کمکم کردن ...
و حتی خانم همسایه ساعت دو نیمه شب بهم تلفن کردن که امشب حالت خوب نیست ... بیام کنارت
لحظات سختی بود و خوشبختانه همه چیز کنترل شد ... و حالا آشپزی که میکنم و رد آتش را روی کابینت میبینم در دل میگم : خدایا شکرت !
بالاترین شکرگزاری من , بخاطر نبودن نبات در اون شب هست ... قند به درک کافی رسیده اما اگه نبات این تصاویر و وحشت منو خواهرشو میدید ممکن بود تا اخر عمر دچار کابوس بشه ...
خدایا شکرت ! چه میشد بشود اما لطف تو و فرشته هایت نگذاشت ... فرشته ها همیشه بالدار با پیراهن سپید نیستن ... فرشته ها کنار ما هستن ... من پارسال در چنین شبی همین ساعت دیدمشون ...
#شکر_گزاری
در دل زمستان ترشی درست کردم و عطر گلپر و سیر توی آشپزخونه پیچیده بود ... آشپزخونه بهم ریخته و پر از سبد و سرکه و قابلمه بود و من که از تهیه ترشی هلاک بودم تصمیم گرفتم خودمو به یه چای مهمان کنم و بعد آرام آرام مرتب کنم
کتری را روشن کردم و به سمت گلها رفتم تا آبیاری شون کنم ... صدای عجیبی شنیدم ... کتری تو شعله های آتش بود😵 خیلی سریع گاز و شعله رو خاموش کردم
( استادمون توی کلاس آتش نشانی تاکید کرد هنگام آتش گرفتن فقط سه دقیقه فرصت فروکش کردنشو را دارید ... در غیر اینصورت بهتره فرار کنید , یه کمد چوبی در عرض پنج دقیقه شعله ور میشه و اولین قدم بستن شیرگاز اصلیه ) خب ! آقای شاه دسته ی شیرگاز رو برداشته بودن 😰 , احتمالا برای تزیین انباری 😬😅
و با خیال راحت به قند گفتم : خدا رحم کرد
که با صدای گرومپ به سمت آشپزخانه دویدم ... خدای من ! پکیج و کابینت چوبی لابلای شعله های آبی بودن و آتش تا سقف آشپزخانه می لورچید 😭
نمیتونستم فکر کنم ... و فقط یه چادر انداختم روی سرم و دویدم توی راهرو و همسایه ها را خبر کردم ...
لطف این فرشته ها را هیچ وقت فراموش نمیکنم ... چطور پابرهنه دویدند و کمکم کردن ...
و حتی خانم همسایه ساعت دو نیمه شب بهم تلفن کردن که امشب حالت خوب نیست ... بیام کنارت
لحظات سختی بود و خوشبختانه همه چیز کنترل شد ... و حالا آشپزی که میکنم و رد آتش را روی کابینت میبینم در دل میگم : خدایا شکرت !
بالاترین شکرگزاری من , بخاطر نبودن نبات در اون شب هست ... قند به درک کافی رسیده اما اگه نبات این تصاویر و وحشت منو خواهرشو میدید ممکن بود تا اخر عمر دچار کابوس بشه ...
خدایا شکرت ! چه میشد بشود اما لطف تو و فرشته هایت نگذاشت ... فرشته ها همیشه بالدار با پیراهن سپید نیستن ... فرشته ها کنار ما هستن ... من پارسال در چنین شبی همین ساعت دیدمشون ...
#شکر_گزاری