« بازآییم به زندگی »
اگر مردمانی با آغازه های خود پیوند نخورند و به آن آغازه ها نبالند، میانِ گذشته و اکنون و آینده شان گسست پیدا می شود و هر دم برگستره اش می افزاید.
این مردمان از درون پاره می شوند و هر پاره ای
از خود بیخود شده و آغازه های بیگانگان را می پذیرد.
اینگونه مردمان از هم می پاشند و در تاریخ نمی مانند.
تاریخِ مردمان را با آنچه امروز می زیند و
می انجامند نیست که می نگارند.
تاریخ را با نگاهی ژرف به آغازه های
مردمان و با کنکاش در استوره ها و آیین ها
و گونه ی زندگی و جنگ و آشتی آنان می نگارند.
تاریخ را با گونه ی دریافتِ شادی و درد ورنج و
پاسخی که به آن یافته اند می نگارند.
تاریخ را با ژرفنگری در گونه ی کشت و کار
و خورد و خوراک و خانه و کاشانه و نیایشگاه
و خدایانِ مردمان است که می نگارند.
تاریخ را با ژرفکاوی در نگرش مردمان به آفرینش
و پیدایش جهان و هستی و زندگی و مرگ و نگاه
آنان به زن و مرد و پیوند آن دو است که می نگارند.
ما را اگر از آغازه هایمان دور کنند و فریبمان داده
و در امروزمان به بند کشند، چه ها را توانیم زیست؟
چگونه می توانیم برپا و برجا بمانیم؟
چگونه می توانیم آینده ای از برای خود بیافرینیم؟
سایه های سرگردانی خواهیم بود که
نه خود را می شناسیم و نه دیگران را.
نگذاریم علم و تکنیک از ما
مترسک های بی آیین بپرورند.
علم و تکنیک را باید فرمان داد
و نه آنکه فرمانبردارش شد.
آدمِ بی آیین و بی تاریخ نمی تواند علم را بزیر
فرمانِ خود درآورد، و بیگمان فرمانبرِ آن خواهد شد.
بر زینِ توسنِ علم وتکنیک اگر استوار ننشینیم
و افسارش رها سازیم بر زمینمان خواهد کوبید
و بزیر سُمِ تکنیک له شده و از پای درخواهیم آمد.
و آنگاه دیگر استوره ها و آیین ها و خدایان و
سرزمین و خاک، همه و همه به زیرِ فرمانِ فرمانروایانی
درخواهند آمد که خود بردگان و بندگانِ تکنیک اند.
دیگر نه خدایان ستایش می شوند
و نه پیامبران ستوده می گردند.
دیگرنیایشگاه ها پُر نمی شوند و
آیین ها بزرگ داشته نمی شوند.
اینجا دیگر داروین ها و انشتین ها ستایش می شوند.
اینجا دیگر، این نمایشگاه های علم و تکنیک اند
که پُراند از انبوه آدمکانِ بی آیین.
اینجا دیگر میلیاردها گرسنه، بغرنجِ آدمیان نیستند.
و اگر تنها دریکسال، هفتاد میلیون آدمیان از خاک و
سرزمین شان کنده و آواره شدند،
دلِ هیچکس را نمی آزارد.
اینجا دیگر هزاران مرد و زن و کودک که در فرار از
جنگهای تکنیک سرور، در دریاها جان می دهند
و خوراک ماهیان می شوند، نه تنها بندگانِ علم و تکنیک
را نمی آزارد که بوارونه شادمانشان نیز می کند؛
چراکه اگر زنده می ماندند و به سرزمینِ بوفِ
شامگاهان می رسیدند بشاید که
بر روندِ علم و تکنیک آسیب می رساندند.
دراین دیارِ تکنیک، مهم است که سدها میلیارد دلار
را بکار گرفت تا " ذرّه ی خدا" را یافت.
در این دیارِ تکنیک، مهم است که سدها میلیارد دلار
به پای علمی ریخته شود که درخدمتِ تکنیکِ جنگ است
تا بتوان از فرمانروایانِ جهانِ برده ی تکنیک پدافند کرد.
چرا شرمسار نمی شوند آنان که
از باختر برای خود نیایشگاهی ساخته اند؟
سد ها میلیارد دلار به پای علمِ بنده و برده ی
تکنیک می ریزند که آدمی را به کره ای دیگر ببرد
تا که بتواند آنجا را نیز به ریختِ بیریخت
و تکنیک زده ی خود درآوَرَد.
چرا شرمسار نمی شوند آن
کرنشگرانِ آستانه ی این بارگاهِ بی مهر و آیین؟
آیا براستی نمی خواهیم به خود آییم
و دمی در خود نگریم؟
به کجا روانیم و با چه امیدی به راه زده ایم؟
انسان، افقِ هستی نیست.
بدرآییم از این خواب و خیال.
بدرآریم و برهانیم ازین کابوس، جهان را.
بازآییم به خود و بزیییم با آغازه هایمان.
بازآییم به سرزمین راستینِ آدمی.
بازآییم به آیین و سرایش و فرهنگ.
در دلِ بیکران، فروتنانه بپذیریم کرانمندیِ خود را.
انسان سنجه نیست.
این است شناخت و این است آگاهیِ راستین.
به کرانمندیِ خویش بازآییم.
باز آییم به زندگی.
خسرو یزدانی ۷ ژوئیه ۲۰۱۸ فرانسه
کانالِ فلسفیِ « تکانه »
@khosrowchannel
اگر مردمانی با آغازه های خود پیوند نخورند و به آن آغازه ها نبالند، میانِ گذشته و اکنون و آینده شان گسست پیدا می شود و هر دم برگستره اش می افزاید.
این مردمان از درون پاره می شوند و هر پاره ای
از خود بیخود شده و آغازه های بیگانگان را می پذیرد.
اینگونه مردمان از هم می پاشند و در تاریخ نمی مانند.
تاریخِ مردمان را با آنچه امروز می زیند و
می انجامند نیست که می نگارند.
تاریخ را با نگاهی ژرف به آغازه های
مردمان و با کنکاش در استوره ها و آیین ها
و گونه ی زندگی و جنگ و آشتی آنان می نگارند.
تاریخ را با گونه ی دریافتِ شادی و درد ورنج و
پاسخی که به آن یافته اند می نگارند.
تاریخ را با ژرفنگری در گونه ی کشت و کار
و خورد و خوراک و خانه و کاشانه و نیایشگاه
و خدایانِ مردمان است که می نگارند.
تاریخ را با ژرفکاوی در نگرش مردمان به آفرینش
و پیدایش جهان و هستی و زندگی و مرگ و نگاه
آنان به زن و مرد و پیوند آن دو است که می نگارند.
ما را اگر از آغازه هایمان دور کنند و فریبمان داده
و در امروزمان به بند کشند، چه ها را توانیم زیست؟
چگونه می توانیم برپا و برجا بمانیم؟
چگونه می توانیم آینده ای از برای خود بیافرینیم؟
سایه های سرگردانی خواهیم بود که
نه خود را می شناسیم و نه دیگران را.
نگذاریم علم و تکنیک از ما
مترسک های بی آیین بپرورند.
علم و تکنیک را باید فرمان داد
و نه آنکه فرمانبردارش شد.
آدمِ بی آیین و بی تاریخ نمی تواند علم را بزیر
فرمانِ خود درآورد، و بیگمان فرمانبرِ آن خواهد شد.
بر زینِ توسنِ علم وتکنیک اگر استوار ننشینیم
و افسارش رها سازیم بر زمینمان خواهد کوبید
و بزیر سُمِ تکنیک له شده و از پای درخواهیم آمد.
و آنگاه دیگر استوره ها و آیین ها و خدایان و
سرزمین و خاک، همه و همه به زیرِ فرمانِ فرمانروایانی
درخواهند آمد که خود بردگان و بندگانِ تکنیک اند.
دیگر نه خدایان ستایش می شوند
و نه پیامبران ستوده می گردند.
دیگرنیایشگاه ها پُر نمی شوند و
آیین ها بزرگ داشته نمی شوند.
اینجا دیگر داروین ها و انشتین ها ستایش می شوند.
اینجا دیگر، این نمایشگاه های علم و تکنیک اند
که پُراند از انبوه آدمکانِ بی آیین.
اینجا دیگر میلیاردها گرسنه، بغرنجِ آدمیان نیستند.
و اگر تنها دریکسال، هفتاد میلیون آدمیان از خاک و
سرزمین شان کنده و آواره شدند،
دلِ هیچکس را نمی آزارد.
اینجا دیگر هزاران مرد و زن و کودک که در فرار از
جنگهای تکنیک سرور، در دریاها جان می دهند
و خوراک ماهیان می شوند، نه تنها بندگانِ علم و تکنیک
را نمی آزارد که بوارونه شادمانشان نیز می کند؛
چراکه اگر زنده می ماندند و به سرزمینِ بوفِ
شامگاهان می رسیدند بشاید که
بر روندِ علم و تکنیک آسیب می رساندند.
دراین دیارِ تکنیک، مهم است که سدها میلیارد دلار
را بکار گرفت تا " ذرّه ی خدا" را یافت.
در این دیارِ تکنیک، مهم است که سدها میلیارد دلار
به پای علمی ریخته شود که درخدمتِ تکنیکِ جنگ است
تا بتوان از فرمانروایانِ جهانِ برده ی تکنیک پدافند کرد.
چرا شرمسار نمی شوند آنان که
از باختر برای خود نیایشگاهی ساخته اند؟
سد ها میلیارد دلار به پای علمِ بنده و برده ی
تکنیک می ریزند که آدمی را به کره ای دیگر ببرد
تا که بتواند آنجا را نیز به ریختِ بیریخت
و تکنیک زده ی خود درآوَرَد.
چرا شرمسار نمی شوند آن
کرنشگرانِ آستانه ی این بارگاهِ بی مهر و آیین؟
آیا براستی نمی خواهیم به خود آییم
و دمی در خود نگریم؟
به کجا روانیم و با چه امیدی به راه زده ایم؟
انسان، افقِ هستی نیست.
بدرآییم از این خواب و خیال.
بدرآریم و برهانیم ازین کابوس، جهان را.
بازآییم به خود و بزیییم با آغازه هایمان.
بازآییم به سرزمین راستینِ آدمی.
بازآییم به آیین و سرایش و فرهنگ.
در دلِ بیکران، فروتنانه بپذیریم کرانمندیِ خود را.
انسان سنجه نیست.
این است شناخت و این است آگاهیِ راستین.
به کرانمندیِ خویش بازآییم.
باز آییم به زندگی.
خسرو یزدانی ۷ ژوئیه ۲۰۱۸ فرانسه
کانالِ فلسفیِ « تکانه »
@khosrowchannel