کمی دور تر از آن سنگ قبر، فقط کمی دورتر درست جایی که جماعت دور آن سنگ قبر دیدی به آن نقطه نداشتند، درست کنار درخت بیدی پسری ایستاده بود و نظاره می کرد. به آن جماعت، آن مرد که دیگر رفته بود و آن زن که حالا برای گذاشتن رزی سفید رنگ روی خاک های تازه جابه جا شده، خم شده بود.
هودی اورسایز مشکی رنگ که تا زانوهایش میرسید، کپ مشکی رنگ که چشمای بی سوی پسر را میپوشاند، آن بوت های مشکی رنگ که پاهای خسته پسر را دربر گرفته بودند، همه مثل تاریک ترین نقطه شب پسر را بلعیده بودند.
𝐋𝐞𝐞 𝐅𝐞𝐥𝐢𝐱 ᯾ 𝐁𝐫𝐢𝐧𝐠 𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐑𝐨𝐬𝐞𝐬
هودی اورسایز مشکی رنگ که تا زانوهایش میرسید، کپ مشکی رنگ که چشمای بی سوی پسر را میپوشاند، آن بوت های مشکی رنگ که پاهای خسته پسر را دربر گرفته بودند، همه مثل تاریک ترین نقطه شب پسر را بلعیده بودند.
𝐋𝐞𝐞 𝐅𝐞𝐥𝐢𝐱 ᯾ 𝐁𝐫𝐢𝐧𝐠 𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐑𝐨𝐬𝐞𝐬