آبی‌گربه‌ی‌او


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


داستانِ جسمی مرده که زنده نمی‌شود!
طنینِ‌مرگ..:
http://t.me/HidenChat_Bot?start=5501410462
.͜.

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


جنگ
← ادامه‌‌ی سکوت با فریاد جنون...زخم،زخم،زخم!
@noideaabouthere


نمیدونم چی خوبمون میکنه!
_ موسیو میدونی چی ترسناکه؟ اینکه یهویی به خودت میای و میبینی چیزایی که قبلا خوشحالت میکردن دیگه خوشحالت نمیکنن...یه حسِ پوچی شدید بهت دست میده...یه خلاء که پر نمیشه با هیچ چیزی همین طوری توخالی یه گوشه میمونه و تورو میکشه توی خودش. موسیو هیچی ام نبود، یه بغل گرم امن هم کافی بود حتی هیچی نگه! فقط بغل کنه. هوم؟ حرف زدن واقعا دردی رو دوا میکنه؟ گمونم نه. بعضی دردا رو نمیشه گفت فقط میشه حسشون کرد و حسشون یعنی درد، درد هم یعنی تو هنوز زنده‌ای!
+گاهی حرف زدن خودش درده.
_ پس چرا باید درد ها رو کشید؟
+ میگی درد کشیدن، مثل سیگار کشیدنه! میره تو وجودت میشینه. وقتی دفعه اول میکشی درد داره، دفعات بعدی نه! تجربه میشن اینم همونه.
_خاکستر‌هایِ آبی؟ من اسم درد ها رو میذارم"خاکستر های آبی" آبی چون غمگینه، خاکسترِ چون مثل سیگاری که از قبل کشیده شده خاکسترش باقی مونده.
+ من دردام اسم ندارن صرفا گلهای سرخن توی ریه‌م، یواش یواش خفم میکنه!
_ این دنیا درد بوده، یا شایدم اونم مثل آدما عوض شده تا شده این عوضی هوم نائوکو؟
+آدما عوضش کردن!
_ امان از این آدمک هایِ زنگ زده چوبی.
___خاکستر‌ِ‌ آبی، ۲۵ سپتامبر ۲۰۲۲.


میدونی من و تو شبیه چی بودیم؟
تو شازده کوچولو بودی!
پر کشیدی سیارکت و تنها گذاشتی تا گل زرت و نجات بدی.
سیاره زندگی من بود و گل رز تو مرکز زندگیم شده بود احساساتم. منم به مرور خار افکارم احساسم و تو بند خودش کشید، چیزی ازم نموند تا وقتی برگشتی!
برگشتی و هر چی گشتی هیچی پیدا نکردی.
هر چقدر کنجکاو تر میشدی بیشتر دست و پات به خاطره ی خار ها گیر میکرد و میبرید.
کم کم متوجه شدی که گل‌ت نه تنها سرخی قبل و نداره تازه هیچی جز ساقه ی خشک مرده ازش نمونده.
ساقه ای که با لمس پودر میشه!
قلبی که با عشق هم روشن نمیشه..


گریه کردن نشون دهنده ضعیف بودنت نیست. از وقتی به دنیا اومدی همیشه یه نشونه بوده از اینکه زنده‌ای!

شارلوت برونته″


ناپلئون زیبای دزیره‌ی از دست رفته‌ات سلام!
از زمانی که رفتی چند سالی میگذرد.... مارسی بی تو هوای دلتنگی دارد!
آمدم که بگویم هر شب سایه‌ی مردی با کت قهوه‌ای خاکستری را در خواب میبینم...با ذوق و چشم هایی تار سمتش میدوم ولی تا دستم به کت مخملیش میرسد از خواب میپرم!
میخواستم خواهشی کنم...اگر در رویای داشتنت و کابوس از دست دادنت نقش بازی کردی...صورتت را نشانم بده!
ناپلئون میدانی...تن خسته ام هر روز صبح جلوی آیینه‌ی روشویی تو را یادم می‌اندازد...یاد جای بوسه‌های محو شده ات می‌افتم و ناچار از اشک هایم میگذرم!
جانا من میدانم قرار به برگشتت نیست اما التماسی به جانت مُهر میکنم.‌...
حتی در یادِ من مرده هم عاشق بمان!

نامه‌ای‌قبل‌از‌خودکشی″


کاش این آبان طلسم شده زودتر تموم بشه...






از گریه کردنِ بدون تو متنفرم ‌ولی خودم بهت گفتم برو...
گفتم نباش گفتم ازت متنفرم ولی همه تنم میخواست بغلم کنی...
مگه همه نمی‌گفتن حس ما برای زمین نیست؟
چرا حتی دیگه تو خاکم جاش نمیشه:)؟
از بدون تو بودن...دارم میمیرم ولی باید عادت کنم آخه تو.... رفتی!


Репост из: 𝑏𝑢𝑏𝑏𝑙𝑒
اونا توی ذهنشون با خودشون جنگ دارن؛ کسی که میخواد از شیدایی به جنون برسه و کسی که میخواد از تیرگی زیاد توی دریای افکار زجرآورش غرق بشه، و وقتی نمیتونن توی جنگ با خودشون پیروز بشن تهاجمی برخورد میکنن، خشمشون و احساس بریدگی رو در قالب رفتار هایی که ما بهشون میگیم آزار دهنده بروز میدن... در صورتی که اونا فقط ناراحتن، اونا قلباً قصد ترسوندن کسی رو ندارن چون خودشون کسی هستن که ترسیدن.


وقتی شروع میکنم به فکر کردن بهت
نه غذا میخورم
نه می‌خوابم
نه کاری میکنم
فقط رو‌ تختم میوفتم...
انقدر فکر میکنم که حالت تهوع بگیرم!
درد بکشه همه تنم...
تا یادت بمیره..

میتسوکی...در قبر″


_بیا یه قراری بذاریم
+بگو
_یادته یه عکسی بود که دوتایی پریدن تو دریا باهم؟
_بیا بپریم!
+بپریم.






نمیکشم این زندگی رو کاش هم تو هم خودم باهم میمردیم!
کاش میشد بشینیم پشت ماشینی که ترمز بریده و برای آخرین بار داد بزنم ازت متنفرم که انقدر عاشقتم و با تمام جونم زندگیمون و تموم کنم که انقدر...انقدر تکرار نشه صدای خنده هات تو سرم!
انقدر وقتی سرم و میارم بالا نصفه شبی حس نکنم حالت بده...
انقدر مهم نباشی انقدر ازت...زخم نداشته باشم!
خستم
از اینکه تو زندگیم داشتم بلند میشدم و تو اومدی و به اندازه‌ی همه عمرم زمینم زدی...
هر کلمه ای که می‌نویسم یه جوری تو رو یادم میاره....
کاش
کاش میمیردم،میمیردی:)


به جایی رسیدم که دیگر نفس کشیدن برایم سخت است؛نگاهم به اتاقم می‌افتد و به یاد می‌آورم که ماه هاست برای تمیز کردنش اقدامی نکردم!
خسته تر از هر روز پشت میز نسبتا شلوغ میشینم و با موهای ژولیده کتاب ورق میزنم!
جالب است...تمام کتاب را خوانده‌ام ولی حتی به یاد ندارم داستان از چه بیابانی میگذشت...
آشوب روحم کار هایم را مختل کرده!
آنقدر دور...که حتی نمیدانم دستگاه کوچک تایپم کجاست...
نمیدانم چقدر از آخرین داستانی که نوشتم میگذرد اما خسته‌ام...
خستگی حالا تنها چیزی است که من در خود میبینم!


Репост из: ᏒᎥᎧᏖᏋᏒ𓏲࣪ ִֶָ
خسته ام از زندگی، از مثل زندان بودنش
این نمایش درد دارد کارگردان بودنش ....

کاظم بهمنی-


من به تو خندیدم
چون که می‌دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی‌دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان‌زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی‌خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را..
و من رفتم و هنوز سال‌هاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرارکنان
می‌دهد آزارم
و من اندیشه‌کنان غرق در این پندارم
که چه می‌شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

فروغ فرخزاد


هر لحظه تو ذهنم دارم باهات دعوا میکنم....دارم حرفایی که هیچوقت به زبون نیاوردم بلند بلند فریاد میزنم!
دقیقا اون جوری که حقمه....دقیقا اون جوری که وقتی اذیت میشدم باید داد میزدم و انقدر صدام بلند میشه که سرم درد میگیره..
از حرفای نزده‌‌ام..از اشکای نریخته‌ام.
از خودم نبودم ها...
از نبودن هات...
از لحظه هایی که بیشتر از همیشه نیازت داشتم و نبودی...
سرم درد میگیره!


کاش صبح ها وقتی بیدار میشم حرفایی که توی خواب بهم زدی رو فراموش کنم..
کاش وقتی داری درد رو دردام میذاری تو رویا و کابوس هام ندیدنت و تمرین کنم‌‌...
کاش یادم بره اسمی رو که بخشی از زندگیم و ساخته بود!

Показано 20 последних публикаций.

98

подписчиков
Статистика канала