Репост из: مثل حس ماه!??
یه بار الکس یه حرکت سخت رو داشت انجام میداد و منم افتادم و دستم هم دیگه درد گرفته بود و دیگه قیدش رو زدم و نشستم. اون هم انگار میدونست که خیلیا اینجای کار خسته میشن و ادامه نمیدن برای همین گفت:
Yeah it's a little hard but if you listen to your body, you won't push the limits!
و خب واقعا به خودم اومدم و پا شدم ادامه دادم.
از اون به بعد هر چی موقع درس خوندن، ورزش، نوشتن و کلا هر کاری خسته میشم و میخوام ناتموم ولش کنم، حرف اون میاد تو ذهنم و به حرف جسمم گوش نمیدم و به خستگیم غلبه میکنم تا بتونم کم کم مرزا و محدودیتام رو کنار بزنم؛ آره، ادامه دادن موقع خستگیهاست که دایره ی تواناییا رو افزایش میده، وگرنه تلاش توی محدوده ی کامفورت زون رو که همه میکنن و تهشم هیچی به هیچی.
Yeah it's a little hard but if you listen to your body, you won't push the limits!
و خب واقعا به خودم اومدم و پا شدم ادامه دادم.
از اون به بعد هر چی موقع درس خوندن، ورزش، نوشتن و کلا هر کاری خسته میشم و میخوام ناتموم ولش کنم، حرف اون میاد تو ذهنم و به حرف جسمم گوش نمیدم و به خستگیم غلبه میکنم تا بتونم کم کم مرزا و محدودیتام رو کنار بزنم؛ آره، ادامه دادن موقع خستگیهاست که دایره ی تواناییا رو افزایش میده، وگرنه تلاش توی محدوده ی کامفورت زون رو که همه میکنن و تهشم هیچی به هیچی.