به نیمرخ پسرکی که به آسمون خیره بود،چشم دوخت.
-اهوم سرنوشت.اون خیلی مزخرفه نه؟
تهیونگ به طرفش برگشت و متقابلا نگاهش کرد:
-این بستگی به خودت نداره؟ تو میتونی اون رو به قلم خودت بنویسی. اگه قلمت سیاه باشه، میشه سرنوشت بیرحم و اگه قلمت سفید باشه میشه سرنوشت مهربون؟
پوزخندی زد و در جواب گفت:
-ولی اگه خود سرنوشت. ورقه های کاغذش رو سیاه کنه تا گند بزنه به نوشته هات هر چقدرم تلاش کنی بی فایدس نه؟
-نه کوک، اون نمیتونه همچین کاری کنه. اون ورقه های سیاه جلومون نمیذاره. شاید ورقه های پاره شده جلومون بذاره ولی راجع به سیاهی این ما هستیم که سیاهش میکنیم
-December
-اهوم سرنوشت.اون خیلی مزخرفه نه؟
تهیونگ به طرفش برگشت و متقابلا نگاهش کرد:
-این بستگی به خودت نداره؟ تو میتونی اون رو به قلم خودت بنویسی. اگه قلمت سیاه باشه، میشه سرنوشت بیرحم و اگه قلمت سفید باشه میشه سرنوشت مهربون؟
پوزخندی زد و در جواب گفت:
-ولی اگه خود سرنوشت. ورقه های کاغذش رو سیاه کنه تا گند بزنه به نوشته هات هر چقدرم تلاش کنی بی فایدس نه؟
-نه کوک، اون نمیتونه همچین کاری کنه. اون ورقه های سیاه جلومون نمیذاره. شاید ورقه های پاره شده جلومون بذاره ولی راجع به سیاهی این ما هستیم که سیاهش میکنیم
-December