📢دروغ زیبای داستان
@matikandastan
کاوه فولادی نسب: چند سال پیش، در دانشکدهی معماری، با یکی از دانشجوهایم دربارهی پایاننامهاش حرف میزدم. موضوع کارش طراحی اقامتگاهی برای مهاجران بود. دربارهی مسایل مختلفی حرف زدیم؛ از مباحث نظری و فنی معماری گرفته تا لزوم توجه واقعبینانه به مسایل اقتصادی و مالی در چنین پروژههایی. یادم هست که اواخر گفتوگویمان، بهش گفتم «بیشتر از هر چیزی لازم داری با زندگی مهاجرا آشنا شی؛ انگیزهها، موانع، دلخوشیا، کمبودا و خلاصه، سبک زندگیشون. برای اینا بد نیست چندتایی داستان و رمان هم بخونی؛ داستانا و رمانایی که به امر مهاجرت و زندگی مهاجرا پرداختهن و میتونی با خوندنشون به مساله نزدیکتر شی.» گفت «یعنی قصه بخونم استاد؟» پوزخندی زد و ادامه داد: »چندتا کتاب علمی درستوحسابی بهم معرفی کنین.» بهتم برد. چند لحظهای نتوانستم چیزی بگویم. از آن مواقعی بود که در کسری از ثانیه، هزار فکر و خیال از سرت میگذرد. گفتم «نفهمیدم چی گفتی.» حرفش را تکرار کرد. نفهمیده بود چی گفته بودم. نیمساعتی برایش روضه خواندم که رمان و داستانْ خودِ زندگی است؛ تجربهای ناب که به خاطر همهی محدودیتهای بشری نمیتوانی در جهان و زندگی واقع داشته باشی. اینطوری نیست که فکر کنی داستان فقط برای سرگرمی است. سرگرمت هم میکند، این درست. اما در حقیقت تجربهی زندگیهای دیگر و وضعیتوموقعیتهای دیگر است در متنی روایی، که به رشد آگاهی و استدراکت از هستی منتهی میشود؛ و بله، هرکه بامش بیش، برفش بیشتر، هرقدر معرفتت بیشتر باشد، میتوانی درک و دریافت عمیقتری از متن داشته باشی. هفتهی بعد که آمد، پنج شش کتاب فارسی و انگلیسی دربارهی مهاجرت و دایاسپورا و موضوعات مرتبط با خودش آورده بود. آدم کتابنخوانی نبود، همه را در همان یک هفته مطالعه کرده بود. گفتم «رمانا و داستانایی رو که گفتم، خوندی؟» گفت «نه استاد، شرمنده. اینا به نظرم مفیدتر بودن.» آدم دیکتاتورمآبی نبودم و نیستم که بگویم باید همین کاری را بکنی که من میگویم. کارْ کار او بود و حق انتخاب هم با او... و البته، انتخابش من را عمیقاً به فکر فرو برد. در این سالها بارها و بارها این خاطره را مرور کردهام. حتماً یک جای کار میلنگد. چطور ممکن است فرهیختگان جامعهای چنین نظر یا قضاوتی دربارهی رمان و داستان داشته باشند؟ لذت متن و کیفیت ادبی و خیالورزی به کنار، آیا جز این است که یکی از بهترین راهها و گذرگاههای اندیشیدن، رمان و داستان خواندن است؟ آیا جز این است که به قول جان آپدایک «داستان دنیای ما را توسعه میدهد»؟ (روزنامه وقایع اتفاقیه)
@matikandastan
@matikandastan
کاوه فولادی نسب: چند سال پیش، در دانشکدهی معماری، با یکی از دانشجوهایم دربارهی پایاننامهاش حرف میزدم. موضوع کارش طراحی اقامتگاهی برای مهاجران بود. دربارهی مسایل مختلفی حرف زدیم؛ از مباحث نظری و فنی معماری گرفته تا لزوم توجه واقعبینانه به مسایل اقتصادی و مالی در چنین پروژههایی. یادم هست که اواخر گفتوگویمان، بهش گفتم «بیشتر از هر چیزی لازم داری با زندگی مهاجرا آشنا شی؛ انگیزهها، موانع، دلخوشیا، کمبودا و خلاصه، سبک زندگیشون. برای اینا بد نیست چندتایی داستان و رمان هم بخونی؛ داستانا و رمانایی که به امر مهاجرت و زندگی مهاجرا پرداختهن و میتونی با خوندنشون به مساله نزدیکتر شی.» گفت «یعنی قصه بخونم استاد؟» پوزخندی زد و ادامه داد: »چندتا کتاب علمی درستوحسابی بهم معرفی کنین.» بهتم برد. چند لحظهای نتوانستم چیزی بگویم. از آن مواقعی بود که در کسری از ثانیه، هزار فکر و خیال از سرت میگذرد. گفتم «نفهمیدم چی گفتی.» حرفش را تکرار کرد. نفهمیده بود چی گفته بودم. نیمساعتی برایش روضه خواندم که رمان و داستانْ خودِ زندگی است؛ تجربهای ناب که به خاطر همهی محدودیتهای بشری نمیتوانی در جهان و زندگی واقع داشته باشی. اینطوری نیست که فکر کنی داستان فقط برای سرگرمی است. سرگرمت هم میکند، این درست. اما در حقیقت تجربهی زندگیهای دیگر و وضعیتوموقعیتهای دیگر است در متنی روایی، که به رشد آگاهی و استدراکت از هستی منتهی میشود؛ و بله، هرکه بامش بیش، برفش بیشتر، هرقدر معرفتت بیشتر باشد، میتوانی درک و دریافت عمیقتری از متن داشته باشی. هفتهی بعد که آمد، پنج شش کتاب فارسی و انگلیسی دربارهی مهاجرت و دایاسپورا و موضوعات مرتبط با خودش آورده بود. آدم کتابنخوانی نبود، همه را در همان یک هفته مطالعه کرده بود. گفتم «رمانا و داستانایی رو که گفتم، خوندی؟» گفت «نه استاد، شرمنده. اینا به نظرم مفیدتر بودن.» آدم دیکتاتورمآبی نبودم و نیستم که بگویم باید همین کاری را بکنی که من میگویم. کارْ کار او بود و حق انتخاب هم با او... و البته، انتخابش من را عمیقاً به فکر فرو برد. در این سالها بارها و بارها این خاطره را مرور کردهام. حتماً یک جای کار میلنگد. چطور ممکن است فرهیختگان جامعهای چنین نظر یا قضاوتی دربارهی رمان و داستان داشته باشند؟ لذت متن و کیفیت ادبی و خیالورزی به کنار، آیا جز این است که یکی از بهترین راهها و گذرگاههای اندیشیدن، رمان و داستان خواندن است؟ آیا جز این است که به قول جان آپدایک «داستان دنیای ما را توسعه میدهد»؟ (روزنامه وقایع اتفاقیه)
@matikandastan